مراعات نظیر/ تناسب/ شبکه ی معنایی(درس ۱۲ فارسی ۱)

مراعات نظیر – تناسب- شبکه ی معنایی

در اصطلاح شعری ،آن است که شاعر یا نویسنده ،در نظم ونثر ،  مجموعه ای از کلمات را که به نوعی با هم تناسب وارتباط دارند یا نظیر ومناسب هم  هستند، بیاورند وچیزهایی را که با هم متناسب باشند جمع کنند .

شبکه ی معنایی، یکی از زیبایی های ادبی است و آن، آوردن کلماتی از یک مجموعه است که از جهت هایی مانند مکان – نوع- موضوع- جنس- همراهی  و.... با یکدیگر ارتباط داشته باشند.

مثال  : برای کلمات زیر ، شبکه ی معنایی نوشته شده است.

الف) نامه : نامه رسان- تمبر- صندوق پست- بسته  پستی –  نشانی- اداره ی پست – تلگراف و...

ب) سفر : مرز- گذرنامه- مسافر-     

 پ) رفتگر : جارو- برگ ها- خیابان- لباس نارنجی

ت)معلم: مدرسه- کلاس- دانش آموز- قلم- دفتر- کیف- تخته سیاه

ث)فوتبال :دروازه بان- توپ- فوتبالیست-زمین بازی و...

تکلیف : برای کلمه های بهار- زمستان و حجاب ، شبکه  معنایی بنویسید.

مثال های شعری دیگر:

1-     بهار آمد گل ونسرین نیاورد           نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستوآمد و از گل خبر نیست       چرا گل با پرستو هم سفر نیست

در اینجا واژه های بهار – گل- نسرین- نسیم- فروردین وپرستو در یک گروه قرار می گیرند.

*****************

2-      از علم معلم و کمالات دبیر                   از ناظم و نظم او  وتدبیر مدیر

واز زحمت فراش که بوده است کثیر        داریم بسی عرض سپاس و تقدیر 

 

 *****************

3-    -ردیف شعرهایم   تیر باشد             قلم در دست من شمشیر باشد 

 میان آتش و خاکستر ودود             دلم از زندگانی        سیر باشد

 *****************

4-     مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو        یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

میان مزرعه- داس- کشته  ودرو  از یک سو و کلمات فلک وماه از سوی دیگر تناسب وجود دارد.

 *****************

5-     صد هزاران دام و دانه است ای خدا        ما چو مرغان حریص بینوا 

میان دام و دانه و مرغ تناسب وجود دارد.

 ۶-       همه تیغ و گرز و کمند آورید               به ایرانیان تنگ و بند آورید
را در نظر بگیرید، می‌بینید که شاعر مستقیماً دارد از «آوردن تیغ و گرز و کمند» سخن می‌گوید؛ امّا  در بیت زیر:
۷-         بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم           تا سختی کمان شما نیز بگذارد،
شاعر، می‌خواهد بگوید:
در برابر ستم شما بردباری و ایستادگی می‌کنیم، تا قدرت و ستمگری شما به پایان برسد.
و واژه‌های «تیر»، «سپر» و «کمان» به طور غیرمستقیم به کار رفته و نقش تزیینی و آرایشی دارند و در این بیت، «مراعات نظیر» وجود دارد.

 

 

وابسته های وابسته درس 8 و 9 فارسی دوازدهم

عبارتند از:

1- ممیّز: معمولاً! برای شمارشِ تعداد یا اندازه و وزن موصوف میان عدد  ومعدود ( صفت شمارشی وموصوف آن ) اسمی می آید

 که وابسته ی عدد است وممیّز نام دارد .

 ممیّز با عدد همراه خود  یک جا وابسته ی هسته است . مانند پنج فروند هواپیما  /هفت فرسخ راه /دو تخته فرش/ دو دست لباس    

   نکته  : ممیّز همیشه وابسته ی صفت شمارشی نیست ؛  

 گاهی  وابسته ی صفت های مبهم یا پرسشی  می شود .مانند:  چند کیلو پسته

2- صفت ِ صفت : هرگاه دوصفت دنبال هم بیایند  وصفت دوم شدّت وضعف صفت اوّل را بیان کند  صفت دوم را « وابسته ی وابسته » و« صفت صفت » می گویند .                                                                   

  نکته : 1- صفت صفت را نباید با تعداد صفت برای موصوف اشتباه گرفت                                        

          مانند : مرد خوش لباس قد بلند

  نکته : 2 صفت صفت  اغلب در باره ی رنگ ها به کار می رود

 . به ندرت صفاتی مانند : « واقعی، حقیقی ، ظاهری و... در توصیف صفات دیگر به کار می روند  مانند: انسان موفّق  واقعی

مثال:پیراهن آبی روشن /

3-مضاف الیه مضاف الیه : 

هرگاه بیش از یک اسم یا ضمیر بعد از هسته بیایند فقط اسم یا ضمیر اوّل وابسته ی پسین وازنوع مضاف الیه است

 سایر اسم ها یا ضمایر پس از آن همه وابسته ی وابسته واز نوع مضاف الیه مضاف الیه  هستند 

 مانند: کوه های بلند سربه فلک کشیده ی شمال ایران زمین/ زنگ مدرسة ما / کتاب تاریخ ایران / محوطة میدان شهر

  ( کوه : هسته ) ، ( بلند : صفت بیانی) ،( سربه فلک کشیده : صفت بیانی ) ،( شمال : مضاف الیه ) ، (ایران زمین: مضاف الیه مضاف الیه ) 

4- قید صفت :مانند  دانش آموز فوق العاده زیرک  که « فوق العاده» قید « زیرک» که صفت است ،  می باشد .

مثال دیگر:هوای نسبتا خوب / دوست بسیار مهربان من / 

5-صفت مضاف الیه : مضاف الیه می تواند هر یک از صفات پیشین یا پسین را بپذیرد

 ؛ بنابراین صفتِ مضاف الیه هم نوع پیشین دارد وهم نوع پسین .مانند: سخنان گهربار این دوست قدیمی من  

 ( این : صفت مضاف الیه  برای دوست و وابسته ی پیشین  ) ، ( قدیمی : صفت مضاف الیه برای دوست و وابسته ی پسین ) ، ( من : مضاف الیه  مضاف الیه ) 

مثال دیگر:کتاب پسر بزرگتر /  کتاب این پسر / دانش آموز پایة دوازدهم /  اسیر این جهان /  یاد آوری خاطرة دلپذیر /      نکته : برای درک  وابستگی کلمات در گروه ، این نکته را فراموش نکنید کهوابسته های پیشین غالبا وابسته ی اوّلین اسم پس از خود هستند و وابسته های پسین ، وابسته ی اوّلین اسم پیش از خود ؛ بنابراین نباید توقّع داشته باشید ، همه ی کلمات ، وابسته ی هسته باشند .

 

اجزای جمله در زبان فارسی دوازدهم

اجزای جمله در زبان فارسی:

1- جملات معمولی در زبان فارسی مانند زبان های دیگر از اجزایی ساخته می شوند .

2-  کمترین اجزا در زبان فارسی دوجزء وبیشترین اجزا چهار جزءاست.پس ما در زبان فارسی از دوجزء کمتر واز چهار جزء بیشتر نداریم.

3- اجزای جمله راهمیشه فعل جمله مشخص می کند وما از روی فعل به تعداد اجزای جمله پی می بریم.

4- به جز نهاد مابقی اجزای جمله در زیر مجموعه ی گزاره است؛چه قبل از نهاد باشد چه بعد از آن.

5- برای تعیین اجزای جمله باید آن را به زبان معیار نوشت .پس جملات عامیانه یا اشعارباید ابتدا به زبان معیار نوشته شوند بعد اجزای آن مشخص شوند .

6-  نقش های «نهاد ،مسند ،مفعول ،متمم فعلی وفعل » جزء اجزای اصلی جمله هستند ونقش های « قید ومتمم قیدی » جزء اجزای جمله حساب نمی شوند.نقش های « مضاف الیه ، صفت ، بدل ،متمم اسم،معطوف وتکرار » جزء نقش های وابسته هستند وبا نقش ماقبل خود یکی هستند.

7- حذف قسمتی از اجزای جمله(به قرینه ی لفظی یا معنوی) مانع از کم شدن آن جزء نمی شود ؛مثلاً اگر نهاد از آغاز جمله حذف شد ،این امر باعث نمی شود که ما آن را نادیده بگیریم و جزء اجزای جمله حساب نکنیم.

الف: جملات دو جزئی : این گونه جملات از نهاد وفعل ساخته شده اند و به جزء دیگری نیاز ندارند.

 این نوع جملات راناگذرا می گویند. مصدر بعضی از افعال این گروه عبارتند از : امدن ، ایستادن ، افتادن، باریدن ، برخاستن، پریدن، لرزیدن،تابیدن،ترکیدن، چکیدن، جنبیدن، چرخیدن ، خوابیدن، روییدن،کوشیدن ،ماندن ، غریدن، خشکیدن، درخشیدن، دویدن ، نشستن ، مردن ، خروشیدن، خزیدن، رفتن ، گند یدن، زیستن ، رقصیدن، رسیدن ،شکفتن ، خندیدن،گریستن.

ب: جملات سه جزئی: این نوع جملات را  گذرا می گویند که سه نوع هستند :

1- گذرا به مفعول که از نهاد + مفعول + فعل گذرا به مفعول ساخته می شود . مصدر بعضی از افعال این گروه عبارتند از :ساختن ، شستن ، آودن ، انداختن ، بافتن ، برافراشتن ، بردن ، خوردن، پوشیدن، جویدن، بستن ، بوسیدن، چشیدن ، خواستن ، داشتن ، نواختن ، نوشتن ، دوختن ، تراشیدن، دریدن ، پیمودن ، گشودن ، کاشتن ، دیدن ، راندن ، کشیدن، پرستیدن، زدن، گذاشتن ، مکیدن، نواختن ، یافتن (در معنای پیدا کردن ) لیسیدن ، فریفتن ، خواندن ،آشامیدن ،گشتن(جست وجو کردن)،گزیدن،کندن شمردن 0محاسبه)، کردن ( انجام دادن)، نمودن (نشان دادن)

2- گذرا به مسند : که از نهاد + مسند + فعل اسنادی (است، بود ،شدومشتقات آن ها ) ساخته شده است . افعال یاد شده اسنادی هستند و نیاز به مسند دارند .دو فعل « گشتن وگردیدن » اگر به جای شد به کار رفته باشند ،اسنادی هستند ؛ مثلاًدر جمله ی « هوا سرد گشت » می توانیم به جای «گشت »از «شد» نیز استفاده کنیم.

3- گذرا به متمم : که از نهاد+ متمم فعلی + فعل گذرا به متمم ساخته شده است.مصدر این افعال عبارتند از:پیوستن ، چسبیدن ، پرداختن ، اندیشیدن، گرایدن، گریختن ، نازیدن، نگریستن ، مانستن ، برازیدن برخوردن، بالیدن،تاختن .این افعال با حرف اضافه ی اختصاصی « به » به کار میروند. افعال : جنگیدن ، آمیختن ، ساختن ( سازگار ی) ، ستیزیدن با حرف اضافه ی « با » به کار میروند .افعال : ترسیدن ، رنجیدن ، گذشتن ، پرهیزیدن با حرف اضافه ی اختصاصی « از » به کار میروند . فعل شوریدن با حرف اضافه ی « بر » وفعل گنجیدن با حرف اضافه ی «در » به کار میرود.

 ج:  جملات چهار جزئی : این نوع جملات چهار نوع هستند :

1- گذرا به مفعول ومتمم : ( نهاد + مغعول + متمم فعلی +فعل) مصدر بعضی از افعال این گروه عبارتند از : دادن، گفتن ، شنیدن ، بخشیدن، ترساندن ، پرسیدن، آویختن، افزودن، آلودن ، بخشیدن، رهاندن ، گرفتن ، خریدن ، چسباندن ، فروختن، سنجیدن، ربودن، آموختن، دزدیدن، سپردن ، گنجاندن، پرداختن

2- گذرا به مفعول ومسند ( نهاد+ مفعول + مسند + فعل اسنادی)مصدر بعضی از این افعال عبارتند از : گردانیدن ( کردن ، ساختن ، نمودن ) که می توانیم هر کدام را جایگزین هم کنیم؛مثال: برف همه جا را سفید کرد /گردانید /ساخت /نمود. نامیدن ( خواندن ، گفتن ، صدا کردن ،صدا زدن )مثال : مردم تختی را جهان پهلوان می نامیدند /می گفتند/ صدا میزدند /صدا می کردند.شمردن ( به شمار آوردن /به حساب آوردن / ؛ مثال : مردم او را آدم حسابی می شمارند /به حساب می آورند /به شمار می آورند . پنداشتن ( دیدن ، دانستن )؛مثال: ما اســـلام را دین آزادی بخش می دانیم /مـــی بینیم/می پنداریم.

یادآوری : این نوع افعال را ما باید بتوانیم جانشین هم کنیم وگرنه فعل اسنادی نیستند ؛ مثلاً در جمله ی  «من حسین را صداکردم »چون به جای فعل صداکردن نمی توانیم از نامیدن یا گفتن استفاد ه کنیم ،پس فعل ما اسنادی نیست.

3- گذرا به متمم ومسند: (نهاد+متمم فعلی + مسند + فعل اسنادی) .فعل« گرفتن »گاهی اوقات با متمم ومسند به کار می رود ؛مثال : همه ی  به او دها تی می گفتند .

4-  گذرا به مفعول اول و دوم( نهاد+ مفعول اول + مفعول دوم+ فعل گذرابه دو مفعول) مصدر این نوع ازافعال عبارتنداز: بخشیدن،دادن، زدن، پوشاندن، خواندن؛مثال: پیامبر اورالباس بخشید/داد/پوشاند.

 یادآوری : افعال در معانی مختلف حود را نشان میدهند ؛ بنابراین ممکن است فعلی در یک جمله چهار جزئی باشد اما در معنای دیگر سه جزئی یا دو جزئی؛مثال: مادر دست کودک را گرفت ( سه جزئی ) ، لوله گرفت( دوجزئی)رستم انتقام سختی از تورانیان گرفت ( چهار جزئی)

 

انواع اضافه :مربوط به درس 1 فارسی دوازدهم

انواع اضافه

در دستور زبان فارسی دو کلمه که پشت سر هم واقع شوند و با کسره به هم پیوند بخورند و با اضافه کردن علامت «تر» یا «است» ، معنا نداشته باشند یک «ترکیب اضافی» هستند که در ترکیب اضافی کلمه اول «مضاف »و کلمه دوم «مضاف الیه» نامیده می شود. اضافه ها انواع متعددی دارندکه در کتاب درسی با نام تعلقی وغیر تعلقی آمده است اما برای یادگیری بهتر توضیحات زیر کار گشا است. پرکابردترین انواع اضافه عبارت اند از:

 1- اضافه ملکی:

گاهی مضاف و گاهی هم  مضافٌ الیه کالایی قابل خرید و فروش  هستند و برعکس ، دیگری انسان  است و امکان مالکیّت دارد:

باغِ حسن (مضافٌ الیه ،  «مالک» ِ مضاف است)  - صاحب ِ خانه (مضاف ، مالک ِ مضافٌ الیه است)

 2- اضافه اختصاصی (تخصیصی):

مضاف به مضاف الیه تعلّق دارد و مخصوص مضاف الیه است، اما جنبه  ی «مالک و مملوک بودن» ندارد. 80% اضافه های رایج در زبان فارسی از این گروه هستند:

چشم ِ حسن - دسته یِ صندلی - عقربه یِ ساعت -  ساقه یِ گل - زین ِ اسب -  درِ اتاق - کشته ی ِ عشق - مرد ِ جنگ -  میدان کارزار - اهل ِ قلم ، نویسنده ی کتاب

 3- اضافه بیانی (بیان جنس):

 مضاف ٌالیه جنس سازنده ی مضاف را بیان می کند.به این اضافه اضافه ی جنسی هم می گویند:

انگشتر طلا - کاسه ی ِ سفال - نگینِ فیروزه

(اگر به مضافٌ الیه ِ «اضافه ی جنسی» ، پسوند «ی» بیفزاییم، دیگر اضافه نیستند؛ بلکه تبدیل به «ترکیب وصفی دارای صفت بیانی نسبی » می شوند: انگشتر طلایی ، کاسه ی سفالی، نگین فیروزه ای)

 4- اضافه توضیحی:

 مضاف و مضافٌ الیه هردو از یک جنس هستند ؛ ولی مضاف اسم عام و مضافٌ الیه اسم خاصّ نوع خود است :

دریای ِ خزر - جنگلِ آمازون - کتاب ِ گلستان - رودِ کارون

 5- اضافه بنوت (فرزندی):

مضاف یا مضافٌ الیه با یک دیگر رابطه ی «پدر و فرزندی» یا«مادر و فرزندی» یا «جدّ و نوه و نوادگی» دارند:

پدر علی - مادر ِ کتایون - موسی ِ عمران - رستمِ دستان - حسینِ فاطمه - مهدی ِ زهرا - عیسی ِ مریم - ناصر ِ خسرو - ابوعلی ِ سینا (حسین پسر عبدالله پسر سینا) - جدّ ِ من - نیای ِ سهراب - مادر بزرگ ِ سیمین

6- اضافه تشبیهی:

بین مضاف و مضافٌ الیه رابطه ی شباهت وجود دارد. در اغلبِ کابردهای ِ این نوع اضافه، جای دو کلمه عوض می شود :

لب ِ لعل= لعل ِ لب -   گیسوی ِ کمند = کمند ِ گیسو - ابروی کمان = کمان ابرو

 7- اضافه استعاری:

هرگاه مضاف از کلمه ی دیگری گرفته شده و به مضافٌ الیه نسبت داده  می شود و در معنای اصلی خودش نیست، بلکه مفهوم مجازی داردو نوعی رابطه ی شباهت بدون ذکر مشبه به در آن وچود دارد . در اضافه ی استعاری، مضافٌ الیه اصل است:

دست ِ روزگار (مجازاً: قدرت روزگار) - چنگال ِ مرگ: (مجازاً : کشنده بودن یا خونخوار بودن ِ مرگ)  - خنده ی گل (مجازاً: شکفتن زیبای گل) - گریه ی ابر (مجازاً: بارش  ِ باران از ابر)

8- اضافه اقترانی:

هرگاه رابطه ی بین مضاف و مضافٌ الیه همراهی یا بیان علّت و چگونگی انجام کار یا پذیرفتن حالتی باشد، این اضافه پدید می آید. در هر اضافه ی اقترانی ، همزمان چهار ویژگی زیر دیده می شودوکار اصلی با مضاف است.

الف) مضاف جزئی از فعل جمله هست که جنبه ی کنایه ای دارد

ب) مضافٌ الیه یکی از خصوصیات یا اعمال بد و خوب انسان است

 ج) «کسره ی نقش نمای اضافه» در معنای «همراه با» «به قصدِ» و «از رویِ» می آید

د) می توان مضافِ الیه را از مضاف جدا کرد و حالت قیدی (قید چگونگی، حالت یا علّت) به آن داد

مثال: دست انابت به درگاه خدا بلند کرد: دست بلند کردن:مشغول دعا شدن، انابت: توبه کردن از «اعمال مثبت» است ،  نقش نمای اضافه در این جا به معنی قصد ِ یا از رویِ بهکار رفته ، می تونگفت:«به خاطر توبه»دستش را بلند کرد

قید چگونگی یا علّت

یادآوری: گاهی اضافه ها از نظر نوع با هم تداخل پیدا می کنند؛ بنابراین، حتماً باید در جمله به بررسی یا شناحت آن ها پرداخت. مثلاً چشم ِ نرگس هم می تواند اضافه تشبیهی (چشم همچون گل نرگس)  باشد ، هم اضافه ی استعاری  (چشم از انسان گرفته شده و به گل نرگس داده شده) ، (و هم اضافه ی اختصاصی)چشم شخصی به نام نرگس.

مثال دیگر: دست ِ امید هم می تواند اضافه ی اختصاصی باشد( دست شخصی به نام امید)، هم اضافه ی استعاری(دست از انسان گرفته و به امیدواری داده شده است) و هم اضافه ی اقترانی (دست همراه با امید یا امیدوارانه)

 

 

لحن و انواع آن فارسی 3 درس 2

 لحن چیست:یعنی آواز خوش و موزون،نوا،کشیدن صدا،اجتماع حالت های صداهای مختلف.

لحن در اصطلاح چیست ؟نحوۀ خواندن وبیان کردن جملات با توجه به شرایط موجود وفضای حاکم برجمله و کل متن می باشد. باید دانست که به هنگام تلفظ کردن متن ،نه تنها هر متن ،بلکه هر بند وهر جمله نیز به تنهایی اعم از طنز یا جد ،لحن خاص خود را می طلبد و ممکن است درهر بند انواع واقسام لحن ها به کار گرفته شود .در کنار این موارد در هر جمله،هر کلمه نیز می تواند آوای خاص خود را داشته باشد.

انواع لحن ها وآهنگ های زبان فارسی:

1-لحن ستایشی: این لحن خاص ستایش خداوند است. در هنگام خواندن متن های ستایشی باید دو موضوع در نظر گرفته شود:نخست تقدس ساحت الوهیت  . دوم:رابطۀصمیمانۀ بنده با آفریننده؛یعنی خواننده باید بالحنی متواضعانه ،نرم ولطیف،صمیمانه خداوند را ستایش کند. مانند تحمیدیه ها که در دیباچه ها و مقدمۀ کتاب های نظم و نثر دیده می شود.مثل شعر زیراز سعدی،

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی           نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

2-لحن مدحی: این لحن به ستایش غیر خدا می پردازد و شامل اولیای دین ،بزرگان علمی وملی و حاکمان و امیران می شود.این لحن ،نسبت به متون ستایشی و نیایشی از صلابت بیشتری برخوردار است وبه تناسب جایگاه ممدوح ،صلابت واستحکام آن متغیر است.

ای صدر نشین عقل و جان هم     محراب زمین و آسمان هم

زان نافه به باد بخش طیبی         باشد که به ما رسد نصیبی...

3-لحن نیایشی / مناجات: مناجات به معنی راز و نیاز گفتن و نیایش با خداوند است.دراین لحن واین متن خواننده باید خاکسارانه ،با شوق مندی ونیاز به درگاه خداوندتضرع نمایید.لحن او بایستی کاملا فروتنانه باشد وآهنگی افتان داشته باشد.به ظرافت ولطافت آهنگ صداها که متناسب با نیاز بنده است توجه کنیم.(ستایش و نیایش هر دو یکی است) مانند نیایش های فرهاد و شیرین در خسرو  و شیرین نظامی و...

الاهی سینه‌ای ده آتش افروز                     در آن سینه دلی وان دل همه سوز

هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست     دل افسرده غیر از آب و گل نیست...  وحشی « فرهاد و شیرین»

4 -لحن تغزلی: شعر تغزلی ، شعری است که با احساسات و عواطف انسان سروکار دارد.در این گونه متن ها خواننده باید با ظرافت تمام ،نهایت احساس را به مخاطب منتقل کند . بیان او بایستی نرم و لطیف باشد و کلام آهنگین و تأثیر گذار ادا شود.خواننده با کشش های آوایی ،آن هم به صورت لطیف ،برتأثیر خوانش خود بیفزاید.

 آمدی وه کـــه چه مشتاق و پریشان بودم        تا برفتی ز بـــــرم صورت بی‌جان بودم

نه فراموشیم از ذکـــــر تو خاموش نشاند        که در اندیشه اوصاف تو حیــــران بودم...

اشکم ولی به پای عزیزان چکیــده‌ام        خـــــارم ولی به سایه گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق      همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام....  « رهی معیری»

5- لحن داستانی – روایی: لحنی است صمیمی که خواننده به هنگام بیان قصه،حکایت و داستان گونه ها می کوشد با آهنگی نرم و ملایم حکایت و داستان رابخواند به گونه ای که شنونده ازآن پند بگیرد یا تحت تأثیر قراربگیرد.درحکایات منظوم باید به وزن شعر و جایگاه قافیه و ردیف هم توجه کرد. موضوع اصلی حکایت،شخصیت های آن ،فضا وسایر عناصر می توانند به خواننده در پی بردن و شکل دادن لحنش یاری برسانند.

6- لحن تعلیمی( اندرزی):لحنی است که خواننده تلاش می کند باگویشی آرام وآهسته در دل شنونده نفوذ کرده ونکات مهم خوب زیستن را به مخاطب خود القا کند.متون اندرزی لحنی واعظانه واندکی تحکمی دارد ولحن گوینده بسیار محکم و کوبنده است وچنان با شور وحرارت می خواند که گویی از عاقبت انسان خطاکار کاملا آگاه است ودلش به حال او می سوزد.

7-لحن حماسی:این لحن مربوط به شجاعت و بیان دلاوری است.لحنی است محکم،استوار،پرطنین،باآهنگی خیزان(صدا ازپایین به بالا)که وقتی خواننده به مصوت های بلند می رسدبویژه در پایان مصراع ها باید بر امتداد (کشیدگی)آوای خویش بیفزاید.

به نام خداوند جان و خرد           کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای         خداوند روزی ده رهنمای...

8-لحن میهنی/وطنیه:این لحن زیرمجموعه ای ازلحن حماسی می تواند باشد،این لحن کوبنده است ودرمواردی هم تحت تأثیر الحان دیگر.درخواندن به نکات زیرتوجه کنیم:

الف-مانند شاعر،حس وطن خواهی وشور وهیجان آن را در خود بپروریم.  

ب- توجه به مقصود شاعر(تعلیم،افسوس بر وطن و...) لحن مناسب را انتخاب کنیم  و برتأثیرگذاری خواندن خود توجه کنیم.شعروطن ایرج میرزا و شعر آرش کسرایی.

علاوه بر لحن های ذکر شده، می توانیم به لحن تعزیه و سوگواری،لحن طنز، لحن جد و لحن مناظره یا سوال و جواب و لحن کودکانه نیز اشاره کنیم. البته باید این نکته را در نظر داشته باشیم که به هنگام خوانش متون چه نظم و چه نثر نه تنها هر متن خوانش و لحن خاصی را به فراخور پیام و معنی طلب می کند، بلکه هر بند و حتی هر جمله و هر واژه ( به لحاظ بار معنایی که دارد) لحن خود را دارد و ممکن است در یک شعر یا متن به تناسب انواع و اقسام لحن ها به کار گرفته شود.

زاویه دید (درس 5 و 16 فارسی دهم)

زاویه دید:

عناصر داستان عناصر داستان اجزای بنیادین تشکیل دهنده داستان هستند. داستان دربردارنده چند عنصر اصلی است: پیرنگ، شخصیت، معنا، روایت و زاویه دید.

1- پیرنگ داستان : پیرنگ عبارت‌است از ساخت و پرداخت کنش‌های یک داستان. در سطح خرد، پیرنگ مجموعه‌ایست که آن را با نموداری کمان شکل با خطوط زیگ‌زاگی برای نمایش اوج و فرود کنش داستان ترسیم می‌کنند.

2- شخصیت پردازی در داستان: یکی از عناصر مهم بعد از پیرنگ ، شخصیت و شخصیت‌پردازی در داستان است. پرداختن به این امر دشوارتر از پیرنگ داستان است چرا که کارهای یک شخصیت می‌تواند مورد تقلید و تکرار قرار گیرد و تأثیر بسزایی بر روی خواننده بگذارد. و به طبع تأثیر بسیاری بر جامعه دارد. 

3- درون‌مایه:درون‌مایه یا تم عصاره مفهومی داستان است و اغلب آن را یکی از عناصر بنیادی ادبیات داستانی می‌دانند. مفهوم یا ایده محوری داستان که عنصر وحدت‌بخش داستان هم است. اگر بپرسند «ازاین داستان چه چیزی یادگرفتید؟» پاسخ همان درونمایه یا تم خواهد بود. 

4- روایت : راوی کسی است که قصه می‌گوید. فرض کنید در جاده اتومبیلی را دیده‌اید که تصادف کرده و از کسانی که شاهد ماجرا بوده‌اند یا راننده اتومبیل، ماجرای تصادف را می‌پرسید و هر کدام بنا به آنچه دیده‌اند و اطلاعاتی که دارند به شیوه خود ماجرا را برای شما تعریف می‌کنند، کسی یا چیزی را که داستان به زبان او و از دید او برای خواننده/شنونده تعریف می‌شود راوی می‌نامیم. راوی آفریده نویسنده است و نه خود نویسنده. در واقع، راویِ روایت‌های داستانی را نباید با نویسنده یا نویسنده‌ی نهفته اشتباه بگیریم،  شیوه روایتگری مجموعه‌ای از روش‌ها است که نویسندگان و پدیدآورندگان ادبی، نمایشی، سینمایی یا موسیقایی برای ارائه داستان به مخاطبان خود از آن‌ها بهره می‌گیرند. شیوه روایتگری یکی از تکنیک‌های جامع مؤلفان برای ارائه اثرشان است.

5-زاویه دید:

زاویه دید منظری است که نویسنده از آن دنیای خلق شده خود را به خواننده نشان می دهد. خواننده ممکن است این داستان را مستقیما از طریق افکار درونی یک شخصیت ببیند، و یا از دور و از منظر یک شاهد بی طرف.

     زاویه دید برای گردش در یک داستان ابزار ادبی مهمی است. زاویه دیدی که نویسنده انتخاب می کند می تواند تعیین کند که خواننده چگونه داستان را درک کرده و در آن شرکت می کند.

انواع مختلف زاویه دید

اول شخص

وقتی که راوی از ضمایر «من، خودم و یا خود من» استفاده می کند تا به داستان بپردازد، زاویه دید اول شخص است. در این زاویه دید، خوانندگان جهان را در خیال خود در نقش راوی تجربه می کنند.

-مزیت دید اول شخص این است که نویسنده به سرعت می تواند با خواننده ارتباط برقرار کند.

-عیب آن این است که نویسنده محدود به نوشتن از یک منظر (پرسپکتیو) است.

نمونه ای از رمان‌هایی که از اول شخص مفرد استفاده می‌کنند سه قطره خون از صادق هدایت،درخت گلابی از گلی ترقی و نقش بندان از هوشنگ گلشیری نیز استفاده شده‌است.

دوم شخص

وقتی که راوی از ضمیر «تو، شما» در داستان استفاده می کند، شما آنرا از زاویه دوم شخص می خوانید.

منظر دوم شخص مطمئنا به اندازه اول و سوم شخص متداول نیست. انجام آن بدون این که به نظر تبلیغاتی بیاید کار ظریفی است ولی قابل اجرا است.

-مزیت دید دوم شخص این است که خواننده سریعا وارد داستان می شود. او کاملا از صفحه اول در داستان شخصیت غرق می گردد.

-عیب آن این است که اجرای موثر دید دوم شخص از همه دیگر زوایای دید سخت تر است.

نمونه ای از رمان‌هایی که از دوم شخص مفرد استفاده می‌کنند داستان‌های کوتاه «بید، دریاچه، قو» اثر حسن عالی زاده، «کینه کشی» اثر محمود گلابدره‌ای، «اگر این دست...» اثر مهدی سحابی و «پاگرد سوم» اثر یارعلی پورمقدم و رمانشاه بی شین از محمدکاظم مزینانی از این دسته آثار است.

سوم شخص

وقتی که راوی از ضمایر «او، آن ها یا این و آن» استفاده می کند، زاویه دید سوم شخص است. بر خلاف دید اول و دوم شخص، در دید سوم شخص راوی شخصی درون داستان نمی باشد.

دید سوم شخص شاید متداول ترین پرسپکتیو باشد. این دید می تواند به نویسنده انعطاف پذیری بیشتری نسبت به دو دید دیگر دهد، خصوصا زمانی که سوم شخص چندین نفر و یا دانای کل باشد.

-مزیت این دید این است که نویسنده می تواند داستان را از منظر وسیع تری بنویسد.

-عیب آن دشوارتر بودن برقراری ارتباط با خواننده است.

نمونه ای از رمان‌هایی که از سوم شخص مفرد استفاده می‌کنند بینوایان اثر ویکتور هوگو،کلیدر اثر محمود دولت‌آبادی، شوهر آهو خانم اثر محمدعلی افغانی،  آتش بدون دوداثر نادر ابراهیمی و سووشون اثر سیمین دانشور،از یکی از انواع راوی سوم شخص استفاده می‌کند.

انواع فعل (درس 18 یازدهم و درس 11 دوازدهم)

انواع فعل در زبان فارسی و طرز ساخت آنها
1)ماضی ساده/ مطلق =بن ماضی+شناسه های ماضی : رفتم / رفتی/ رفت / رفتیم / رفتید / رفتند.
نکته: گاهی در قدیم برای زینت بخشیدن به فعل ماضی ساده پیشوند

« ب»می افزودند : بگفت ای هوادار مسکین من برفت انگبین یار شیرین من

۲)ماضی استمراری=می+ماضی ساده : می رفتم / می رفتی / می رفت /می رفتیم / می رفتید / می رفتند
نکته 1: گاهی در قدیم به جای « می» از پیشوند « همی» استفاده می کردند :

همی کشت و همی گفت ای دریغا که باید کشتن و هشتن در این دشت

نکته 2: گاهی در قدیم به جای« می» در اول فعل ، از پسوند « ی » در اخر فعل استفاده می شد :

کبوتران به طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی

3)ماضی نقلی=صفت مفعولی+ام.ای.(است).ایم.اید.اند : رفته ام / رفته ای / رفته است / رفته ایم / رفته اید / رفته اند

نکته : شکل کامل فعل ماضی نقلی ( رفته استم / رفته استی و.... ) در قدیم گاهی مورد استفاده قرار میگرفت :

آن شنیدستی ( شنیده ای ) که از عشق نباید ترسید
4)ماضی بعید=صفت مفعولی+ بودم.بودی.بود.بودیم.بودید.بودند : رفته بودم / رفته بودی / رفته بود /.........
5)ماضی التزامی=صفت مفعولی+باشم.باشی.باشد.باشیم.باشید.باشند : رفته باشم / رفته باشی / رفته باشد / .......

6) ماضی مستمر/ ملموس = داشت + شناسه + ماضی استمرای فعل اصلی: داشتم میرفتم/ داشتی میرفتی/ داشت می رفت/...

نکته : گاهی بین دو جزء کمکی و اصلی ماضی مستمر فاصله ایجاد می شود که نباید ما را به اشتباه بیندازد :

داشتم کم کم به او دل می بستم ( داشتم می بستم = ماضی مستمر)
7)مضارع اخباری=می+بن مضارع+شناسه های مضارع : می روم / می روی / میرود/.......

نکته 1: گاهی در قدیم به جای پیشوند « می» از «همی» استفاده می شد:

همی گویم و گفته ام بارها بود کیش من مهر دلدار ها

نکته2 :گاهی این فعل (چه در زمان حاضر چه در قدیم ) بدون علامت خاص به

کار برده می شود :

بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند ؟ بگفت اندوه خرند و جان فروشند. (کوشند/ خرند / فروشند ، مضارع اخباری هستند)

این کار مشکلاتی را با خود همراه دارد ( دارد = مضارع اخباری)

نکته3 : گاهی در گذسته به جای « می » ا ز« ب» در ابتدای فعل استفاده می شد

8)مضارع التزامی= ب+بن مضارع+شناسه های مضارع : ببینم / ببینی / ببیند / ..........

نکته1 : گاهی این فعل بدون پیشوند « ب » مورد استفاده قرار میکیرد :

اگر دستم رسد (برسد) بر چرخ گردون ........

نکته2 : گاهی به جای پیشوند « ب» در اول فعل از « می» استفاده می شود و برای تشخیص این فعل از مضارع اخبای فقط باید به معنی آن توجه کرد :

زاغ گفت: من باری جای نگه دارم و می نگرم (بنگرم) تا چه کنند

نکته3: شکل ظاهری « سوم شخص مفرد ماضی استمراری » و « دوم شخص جمع مضارع اخباری » در برخی افعال شبه هم هستند و فقط باید در جمله تفاوت آنها را تشخیص داد :

می خرید ( آن پسر هر روز کتاب می خرید «ماضی استمراری» ) و (شما همیشه کتاب می خرید « مضارع اخباری »)

این نکته برای افعال زیر نیز صدق میکند

دریدن / خریدن / لرزیدن / سنجیدن / لغزیدن / پریدن / ......

نکته4 : دوم شخص جمع مضارع التزامی و دوم شخص جمع فعل امر از نظر ظاهر کاملا شبیه هم هستند :

شاید به یزد بروید ( مضارع التزامی ) به یزد بروید( امر)

9 )مضارع مستمر ( ملموس ):فعل های کمکی از مصدر « داشتن »( دارم / داری / دارد / ....) + مضارع اخباری :

دارم می روم / داری می روی / دارد می رود /........

نکته : گاهی هم بین جزء کمکی و اصلی مضارع مستمر فاصله ایجاد می شود:

دارم کم کم به موفقیتشان امیدوار می شوم ( دارم می شوم= مضارع مستمر)
10)آینده=خواهم.خواهی.خواهد.خواهیم.خواهید.خواهند+بن ماضی :

خواهم گفت / خواهی گفت/ خواهد گفت/ ...

فعل معلوم و فعل مجهول: (درس  دوم یازدهم  )

فعل معلوم و فعل مجهول:

فعلی را که فاعل یا انجام دهندۀ آن مشخص باشد فعل معلوم و فعلی را که انجام دهندۀ آن مشخص نباشد فعل مجهول گویند.

پدر خانه را ساخت.                      

خانه ساخته شد.   

در هر دو جملۀ فوق کار «ساختن» انجام شده است ولی فاعل جمله اول مشخص است پس فعل آن معلومو فاعل جمله دوم مشخص نیست و فعل آن مجهول است.

ما می توانیم فعل معلوم را تبدیل به مجهول کنیم به شرطی که در جمله مفعول وجود داشته باشد.

پدر به خانه رفت.  ( فعل این جمله مجهول نمی شود زیرا در این جمله مفعولی وجود ندارد.)

روش مجهول کردن فعل معلوم:

1-حذف نهاد و « را » نقش نمای مفعولی از جمله.

2- مفعول جمله در جایگاه نهاد قرار می دهیم.

3-تعیین زمان دقیق فعل اصلی

4-فعل اصلی جمله را به صورت صفت مفعولی می نویسیم.      (بن ماضی+ ه = صفت مفعولی )

5- از فعل کمکی « شدن» مطابق با زمان فعل اصلی استفاده می کنیم.

باغبان گل ها را در باغچه کاشته بود = گل ها در باغچه کاشته شده بودند.

نکته 1: مهمترین بخش تبدیل فعل معلوم به مجهول مطابقت زمان فعل معلوم و مجهول است؛ یعنی اگر زمان فعل معلوم ماضی استمراری بود فعل مجهول نیز باید حتماً ماضی استمراری باشد.

نکته 2: فعل تمام زمان­ها قابلیت مجهول شدن را دارند.

نکته 3: در گذشته گاهی به جای « شد» از « آمد» یا « گشت» استفاده می شد. ( نامه نوشته آمد.)

نکته 4: شخص و شمار فعل مجهول همیشه سوم شخص مفرد یا جمع است.

باد درخت را انداخت( ماضی ساده)= درخت انداخته شد

باد درخت را می­ انداخت( ماضی استمراری)= درخت انداخته  می ­شد

باد درخت را انداخته بود( ماضی بعید)= درخت انداخته شده بود

باد درخت را انداخته است( ماضی نقلی)= درخت انداخته شده است

باد  داشت درخت را می­ انداخت( ماضی مستمر)= درخت داشت انداخته می­ شد

امیدوارم باد درخت را انداخته باشد( ماضی التزامی)= امیدوارم درخت انداخته شده باشد

باد درخت را می اندازد( مضارع اخباری)= درخت انداخته می­ شود

امیدوارم باد درخت را بیندازد ( مضارع التزامی)= امیدوارم درخت انداخته بشود

باد دارد درخت را می­ اندازد( مضارع مستمر)= درخت دارد انداخته می­ شود.

باد درخت را خواهد انداخت( آینده)= درخت انداخته خواهد شد.

*با انجام مراحل فوق به صورت برعکس می توان فعل مجهول را معلوم کرد.

1- اضافه کردن نهاد و « را» نقش نمای مفعولی

2- تعیین زمان دقیق فعل کمکی «شدن»

2- حذف فعل کمکی «شدن»

4- استفاده از فعل اصلی متناسب با زمان فعل کمکی « شدن»

شیشه شکسته شد= او شیشه را شکست.

نقش دستوری واژه ها در جمله و نقش های تبعی (درس ۱۷ فارسی دهم و درس۳و۸ و ۱۱یازدهم و  و درس۲ دوازدهم و

نقش دستوری واژه ها در جمله:

1-فعل،2-نهاد، 3-مفعول،4-متمم،5-مسند،6-منادا،7-بدل،8-قید،9-صفت،10-مضاف اِلیه

فعل ربطی (اِسنادی) و فعل غیر ربطی (غیر اِسنادی)

فعل های ربطی: « است، بود، شُد، گَشت (گَشت: اگر به معنای «شُد» باشد، فعل ربطی و اگر به معنای «دور زد» و «تفریح کرد» باشد، فعل غیر ربطی است) ».

به جز این فعل ها که ربطی (اِسنادی) هستند، بقیه ی فعل ها غیر ربطی (غیر اِسنادی) هستند.

نهاد (مُسنَد الیه) و مُسنَد

 فعل ربطی در جمله هایی می آید که در آن ها کاری انجام نمی شود و صفت یا حالتی به کسی یا چیزی نسبت (اِسناد) داده می شود.

نکته: اجزای اصلی چنین جمله هایی به ترتیب عبارتند از: «نهاد (مُسنَد اِلیه)»، «مُسنَد» و «فعل ربطی».

در واقع ما به کمک فعل ربطی صفت یا حالتی را به نهاد نسبت می دهیم.

مثال: هوا سرد است.

برای تشخیص نقش واژگان در این جمله های اِسنادی؛ از این پرسش استفاده می کنیم:

چی؟ یا کی؟ +  چطور؟ یا چگونه؟ + فعل ربطی؟

پاسخ واژه ی «چی» یا «کی» همان «نهاد» جمله است.

پاسخ واژه ی «چطور» یا «چگونه» همان «مُسنَد» جمله است.

ـ «چی» سرد شد؟ هوا = نهاد

هوا: نهاد (مُسنَد اِلیه: یعنی واژه ای که مُسنَد به آن نسبت داده شده است).

هوا چطور شد؟ سرد : مُسنَد، سرد: مُسنَد (صفت یا حالتی که به نهاد نسبت داده می شود).   است: فعل ربطی.

مثال: علی ناخدای کشتی شد.

علی: نهاد،  ناخدا: مُسنَد،   شد: فعل ربطی 

نهاد (فاعل) و مفعول و متمم

 نکته: اگر فعل جمله ی ما «غیر ربطی» باشد، اجزای جمله عبارتند از: «نهاد (فاعل)»، «مفعول»، «متمم» و...

مثال: علی به مدرسه رفت.

برای پیدا کردن نهاد، از این پرسش استفاده می کنیم:

«چی» یا «کی»  +  فعل غیر ربطی؟ پاسخ همان واژه ی نهاد است.

کی  رفت؟ علی = نهاد

علی: نهاد (فاعل: یعنی انجام دهنده ی کار)

مدرسه: متمم (یعنی کلماتی که پس از حروف اضافه ی دستوری مانند «به، با، از، در، بر، برای و …»می آیند و به کامل و تمام شدن معنا کمک می کنند).      رفت: فعل غیر ربطی

مثال: دانش آموز درسش را خواند.

دانش آموز: نهاد (فاعل)

درس: مفعول (پاسخ این دو پرسش؛ واژه ای است که نقش مفعولی دارد.)

ـ «چه کسی را؟  + فعل غیر ربطی؟»،    «چه چیزی را؟  +  فعل غیر ربطی؟»

نکته: «را» در زبان فارسی به «نشانه ی مفعول» معروف است، زیرا بیشتر اوقات همراه مفعول در جمله می آید.)

خواند: فعل غیر ربطی

مثال: باران بارید.    باران: نهاد       بارید: فعل غیر ربطی

مثال: دانش آموزان پایه ی دهم از اردوی آمادگی دفاعی برگشتند.

دانش آموزان پایه ی دهم: نهاد (گروه نهادی)    اردوی آمادگی دفاعی: متمم      برگشتند: فعل غیر ربطی

مثال: پدربزرگ آخرین بخش داستانش را تعریف کرد.

پدربزرگ: نهاد      آخرین بخش داستانش: مفعول      تعریف کرد: فعل غیر ربطی

بقیة نقش هاى اسم
نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند.
نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند: 

قید

گـروه قیـدی، بخشـی از جمله اسـت که جمله یـا جزئی از آن را مقید می کند یا توضیحی نظیـر مفهـوم حالـت، زمان، مکان، تردیـد، یقین، تکرار و ... را بـه جمله میافزاید

. قید میتواند از نظر »نوع«، اسم یا صفت باشد.

اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرِ فعل توضیح دهد:
مثال :«در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم» 
قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد. 

مضافٌ الیه:اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید:
ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا.
اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد. 
گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد.
مثال:«برادر! خوش آمدی»

وصفی:اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید. 
مثال:«سنگین ترین دل ، دل اوست»

پركاربردترين صفت هاي بياني

همانطور كه مي دانيد، صفت بياني، براي توضيح و وصف یک واژه به كار مي رود. واژه ای كه وصف می شود، موصوف نام دارد.

الف-مطلق : پاك، روشن، پاکدل

ب-فاعلي :بن مضارع + - نده : شنونده

بن مضارع + ا : گويا

بن مضارع + ان: خندان

بن ماضی/ بن مضارع + گار:

 آفریدگار، آموزگار

 بن ماضی + ار : خریدار

ج-مفعولي : ِ بن ماضی + ه / ـه: شكفته

د-لياقت : مصدر + ي : نوشيدني

و- نسبي :اسم + ي : آسماني

 اسم + ین: زرینه : سیمینه

اسم + انی : روحانی

اسم + انه : کودکانه

منادادر زبـان فارسـی، نشـانه هایی هسـت کـه بـا آنها کسـی یا چیـزی را صدا می زنیـم؛ مانند « آی، ای، یـا، ا » ؛ بـه ایـن واژه هـا « نشـانة نـدا» میگوییـم. اسـمی کـه همـراه آنهـا میآید،«منـادا» نـام دارد؛ ماننـد « ای خـدا!».

اسم می تواند در جمله بدون علامت یا همراه با علامتی مورد خطاب قرار گیرد:

حسن! بیا.

ای خدا! خودت رحم كن.

در این جمله ها، حسن و خدا مورد خطاب و ندا قرار گرفته اند.واژه هایی را كه مورد خطاب و ندا قرار می گیرند، منادا و نقش آنها را نقش منادایی گویند. منادا نیز می تواند به صورت گروهی به كار رود:

نقشهای تبعی(درس 3 فارسی یازدهم)

گاه، واژه از نظر نقش دستوري، ِ پيرو گروه اسمي پيش از خود است؛ به اینگونه نقش هادر اصطلاح، «  نقشهای تبعی » ميگوييم:

معطوف، بدل ،تکرار

معطوف: واژه، یا واژه هایی که بعد از حرف عطف «و» میآید. مريم و زهرا آمدند.

بَدَل:اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند:
مثال: مريم، خواهر زهرا، به خانه آمد.
کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد. 

 واژه یا واژه های قبل از خود را توضیح میدهد .

تكرار:واژه یا واژه هایی، در یک نقش، دو بار در جمله تکرار می شود. مريم آمد، مريم.

روابط معنایی کلمات(درس ۱۷ فارسی دهم و درس۱ و ۱۷ فارسی یازدهم و درس ۲و۳دوازدهم)

روابط معنایی کلمات:

-هم‌معنایی (ترادف)کلمه‌ای که معنایی مشابه، معادل یا یکسان با کلمه‌ای دیگر دارد، مترادف آن است. برای مثال، کلمات «وسیع و گسترده» با هم مترادف‌اند، اما گاهی پیش می‌آید که در شرایطی، از میان دو کلمة مترادف، معنای یکی مناسب‌تر از دیگری است؛ مانند: جملة «سرزمین ما وسیع است» که در آن، کلمة «وسیع» مناسب‌تر از «گسترده» است.

گاهی نیز اتفاق می‌افتد که دو کلمه تنها در شرایط خاص مترادف‌اند؛ مانند: واژه‌های «کنه و سمج».

تضاد معنایی (واژه‌های متضاد)واژه‌ای که معنایش مخالف معنای واژة دیگر است؛ برای مثال: «کوچک با بزرگ و زن با مرد» متضادند. گاهی براساس اینکه آیا بین این دو زوجِ متضاد درجه‌بندی وجود دارد یا نه، تمایز قائل می‌شوند.

شخصی که زن نیست، حتماً مرد است اما، چیزی که «کوچک» نیست، ممکن است «بزرگ» هم نباشد بلکه بین این دو اندازة دیگری وجود داشته باشد. «کوچک و بزرگ» را زوج درجه‌بندی پذیر ی‌نامند. برخی از زبان‌شناسان اصطلاح متضاد را فقط برای زوج‌های درجه‌بندی ناپذیر به‌کار می‌برند.

صورت منفی «درجه‌بندی پذیر» لزوماً معنای متضاد ندارد؛ برای مثال، «داغ نبودن» لزوماً به معنای «سرد بودن» نیست.

هرگاه معنای دو واژه دقیقاً عکس یکدیگر باشد، رابطة بین آن دو تضاد است: شب و روز، غم و شادی، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، روشن و تاریک. گاهی بین دو واژه رابطة تناقض برقرار است (تناقض معنایی) و فقط یکی از آن دو می‌تواند معنای موجود داشته باشد: هستی و نیستی.

2-تناسب (مراعات نظیر)معنای متداعی‌کنندة یک کلمه عبارت است از مجموعه معناهایی که یک شخص موقع شنیدن آن کلمه به ذهنش می‌رسد؛ بخشی از معنای یک کلمه یا عبارت که آن را به پدیده‌های دنیای واقعی، خیالی یا مکانی و... مربوط می‌سازد. برای مثال، معنای «پرنده» عبارت است از یک موجود دو پا، بال‌دار، تخم‌گذار، خون‌گرم و منقاردار. ارتباط و تداعی معمولاً بین دو چیز حاصل می‌آید؛ برای مثال:

الف) وقتی کسی واژة «میز» را می‌شنود، ممکن است واژة «صندلی» به ذهنش متبادر شود؛ چون صندلی همواره نزدیک میز است. این نوع از تداعی را تداعی از راه مجاورت می‌نامند.

ب) هرگاه کسی واژة «شاد» را بشنود، ممکن است به یاد واژة «غمگین» بیفتد؛ چون دارای معنای متضاد با آن است. این عمل را تداعی از راه تضاد  می‌نامند.

پ) هرگاه کسی واژة «مبل» را بشنود، ممکن است به یاد واژة «صندلی» بیفتد؛ زیرا معنایی شبیه به آن دارد. این عمل را تداعی از راه مشابهت  می‌نامند.

پس، تناسب آوردن واژه‌هایی از یک مجموعه است که با هم تناسب دارند. این تناسب و رابطه می‌تواند از نظر جنس، نوع، مکان، زمان، همراهی و... باشد؛ مثل:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو «حافظ»

3-تضمّن یا شمول معنایی (هم‌پوشی)رابطة بین دو واژه که در آن معنای یکی از واژه‌ها معنای واژة دیگر را در برمی‌گیرد؛ برای مثال؛ واژه‌های «حیوان و سگ» این‌گونه به هم مربوط می‌شوند که «سگ» به نوعی از «حیوان» دلالت دارد و حیوان یک اصطلاح عمومی است که «سگ» و دیگر حیوانات را در برمی‌گیرد. در این مثال، «سگ» را «معنا شمول» و اصطلاح عمومی «حیوان» را «مافوق» می‌نامند. اصطلاح «مافوق» می‌تواند معناشمول‌های زیادی داشته باشد.

یا سیر و گیاه و دست و بدن جزو شمول معنایی است.

معنای کلمات را می‌توان به صورت ترکیب مشخصه‌ها یا مؤلفه‌های معنایی توصیف کرد. برای نمونه، مؤلفه‌های «مرد» و «بزرگ» جزئی از معنای «پدر»ند؛ هرچند مؤلفه‌های دیگری را نیز باید به آنها اضافه کرد.

گاهی بعضی از واژگان تنها در یک یا دو مؤلفه اختلاف و در دیگر مؤلفه‌ها اشتراک دارند.

وقتی معنای یک واژه، معنای واژه‌های دیگر را نیز دربرگیرد، رابطة آنها را شمول یا تضمّن معنایی می‌نامند. شمول به این معناست که اگر چیزی «سرو» باشد، لزوماً درخت هم هست؛ یعنی، کلمة «سرو» مفهوم واژة درخت را نیز دربردارد (تضمن). 

کلمات هم آوا(درس 16 فارسی دهم ودرس 9 یازدهم)

کلمات هم آوا:

نمونه هایی از کلمات هم آوا

خوار = کم ارزش و کوچک/خار = تیغ گل یا خاشاک

سد = دیواری برای جمع کردن آب/صد = عددی در ریاضی

ثری = خاک و زمین/سرا = خانه

خیش = گاو آهن/خویش = خود ، فامیل

خاست = بلند شد/خواست = میل ، آرزو ، طلب

ثواب = پاداش اخروی/صواب = ذرست

غازی = جنگجو/قاضی = قضاوت کننده

عَلَم = پرچم/اَلَم =درد و رنج

حاسد = حسود/حاصد = درو کننده

غریب = بیگانه/قریب = نزدیک

نواحی = ناحیه ها/نواهی = نهی شده ها

آری = بله/عاری = بدون چیز

قوس = کمان/غوث =فریاد/غوص = فرو رفتن در آب

عرض = پهنا/ارض = زمین/ارز = پول خارجی

نصر = پیروزی/نسر = کرکس/نثر = نوشته ای که شعر نیست

غزا = جنگ/قضا = تقدیر الهی/غذا = خوردنی

سیف = شمشیر/صیف= تابستان

عمارت = آبادانی/امارت =فرمان روایی

حیات = زندگی/حیاط = زمین با حد و حدود ،حصار

اساس = بنیاد و پایه/اثاث =لوازم خانه

خان = سرور ، رئیس/خوان = سفره

راضی = خشنود ، قانع/رازی = نام دانشمند ایرانی ، چیز پنهانی

حال = چگونگی ، کیفیّت/حوال = حائل میان دو چیز

خـُرد =  کوچک که در مقابل بزرگ است/خورد=  خوراک

باز= دوباره/باز= باز کردن (مثلا دفتر)/باز=نوعی پرنده

کاربرد دو حرف اضافه برای یک متمم(درس 12 فارسی دهم)

کاربرد دو حرف اضافه برای یک متمم

«هرگروه اسمي كه پس از حرف اضافه بيايد، متمم است»

در تاریخ گذشته زبان فارسی، گاهی یک «متّمم» همراه با دو حرف اضافه به کار میرفت؛

در سبك خراساني متمم با دو حرف اضافه فراوان ديده مي‌شود و در سبك عراقي و ديگر سبك‌ها نيز گه‌گاه همين ويژگي مشاهده مي‌گردد. چنين مي‌نمايد كه در سير تاريخي، گاهي افعال پيشوندي از قرائت متفاوتي از متمم با دو حرف اضافه پديدار گرديده‌اند؛ براي مثال مصرع نخست اين بيت از شاهنامه، به دو صورت خوانده مي‌شود:

«به جمشید بر، تیره گون گشت روز   همی کاست زو، فر فردوسی گیتی فروز»

«كمندي به فتراك زين بر ببست     بر آن بارة پيل پيكر نشست»

«بگير و به گيسوي او بر، بدوز        به نيك  اختر و فال گيتي فروز»

 زدش بر زمين بر به كردار شير     بدانست كاو هم نماند به زير»

 کلمات با پسوند وش(درس 14 فارسی دهم)

مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاه‌وش، رستم‌وش، عیاروش، تلخ‌وش.

از سوی خانه بیامد خواجه اش     بر دکان بنشست فارغ خواجه وش  (مرد خواجه وش و رعیت شکل بود و خود را خلع کرد.)

شبکه ی معنایی یا زنجیره ی معنایی (درس 12 فارسی دهم و درس 12 یازدهم)

شبکه ها ومجموعه ها در سخن بر زیبایی ولطف وانسجام آن می افراید.مثلا درخت،گل،شکوفه یک مجموعه هستندوشمع،گل، پروانه مجموعة دیگری هستند. به این هم نشینی ها وارتباط واژه ها ومجموعه ها با هم دیگر که چندین حلقه را به هم پیوند میدهند،زنجیره ی معنایی یا شبکه ی معنایی می گویند در نتیجه دامنه ی شبکه ی معنایی گسترده تر از مراعات نظیر است.هر شبکة معنایی از چندین مجموعه ی مراعات نظیر تشکیل شده است.مثلا ابر ،باران ،برف مجموعه مراعات نظیر دیگر که با مجموعه های دیگر یک شبکه ی معنایی گسترده درست کرده اند می باشند.

        در آرایه مراعات نظیر بین حد اقل دو واژه از نظر معنایی تناسب وجود دارد که باعث میشود سخن ما زیباتر و گیراتر شود. اگر گوینده در کلام خویش مجموعه ای از کلمات را بیاورد که به نوعی با هم تناسب و ارتباط داشته باشند، آن را مراعات نظیرگویند. 

نکته:تناسب میان کلمات می تواند از نظر جنس ، نوع ، مکان ، زمان ، همراهی و ... باشد .

نکته :بیشترین کاربرد مراعات نظیر در شعر است اما گاهی در نثر هم دیده می شود .

نکته : آرایه های مراعات نظیر ممکن است بین دو کلمه یا بیشتر اتفاق بیفتد .

12-ممال(درس 12 فارسی دهم)

ممال.( م ُ) (ع ص ) اماله کرده شده ، یعنی الف را یاء و فتحه را کسره خوانده. (ناظم الاطباء). کلمه ای که در آن صورت «آ» به «ای » تبدیل شده باشد، چون : حجیب ، کتیب و رکیب که ممال حجاب ، کتاب و رکاب است. و رجوع به اماله شود.(دهخدا)

تبدیل * الف * به * ی* را در برخی از واژه های عربی که در زبان فارسی به کار میروند را ممال می گویند.مثال

1. اسلامی = اسلیمی      2. خزانه = خزینه      3. هلام = هلیم      4. سلاح = سلیح      5. مزاح = مزیح

اجزای جمله ( نهاد و گزاره) (درس 11 فارسی دهم و درس 5 یازدهم)

اجزای جمله:همان طوری که در مباحث قبلی اشاره کردیم که جمله ها ، گاهی دارای فعل و گاهی بی فعل هستند و ما در این جا می خواهیم اندکی درباره ساختار کلّی جمله های معمولی و بافعل مطالبی را ارائه دهیم:

به جمله های زیر و تقسیم بندی آن ها دقّت نمایید:

1 -جوانی   از سر کار بر می گشت.

2- دوره نوجوانی    دوران شور و شوق و شکوفایی است.

3- استقلال طلبی، کنجکاوی، شوق یادگیری و دانایی و...نوجوان را گاهی ناآرام جلوه می دهد.

4- مثل یک شاخه گل جوانه بزن.

جمله در دید کلّی به « نهاد و گزاره » تقسیم می شود.اگر به نمونه های بالا دقّت کنید ، این تقسیم بندی را به راحتی می توانید تشخیص دهید.

نهاد کلمه یا گروهی از کلمات است که درباره آن خبری می دهیم .  نهاد صاحب خبر است . به عبارت دیگر نهاد قسمتی از جمله است که درباره آن خبری می دهیم .
گزاره خبری است که درباره نهاد داده می شود. به عبارت دیگر گزاره ، گزارش خبر است.

نکات قابل توجّه در تشخیص نهاد و گزاره:

1- در تشخیص نهاد از جمله سوال « چه کسی ؟ چه چیزی ؟ » را می پرسیم و جواب « نهاد » خواهد بود:

آسمان مثل یک تبسّم شد( چه چیزی ؟ آسمان( نهاد)

من قلب کوچولویی دارم( چه کسی ؟ من ( نهاد)

دامن پاکت ای فرشته مهر        باغ آیینه گون توحید است

بازگردانی جمله: ( ای فرشته مهر: ( جمله ی بی فعل ) دامن پاکت باغ آیینه گون توحید است(چه چیزی ؟ : دامن پاکت ( نهاد)
2- بعد از جداسازی نهاد ، بقیّه جمله گزاره است. در جملات فوق:

مثل یک تبسّم شد ( گزاره)

قلب کوچولویی دارم ( گزاره)

باغ آیینه گون توحید است ( گزاره)
3-فعل مهم ترین جزء گزاره است و بعد از بازگردانی باید در پایان جمله بیاید:

زندگی بر تو می زند لبخند: زندگی بر تو لبخند می زند

نهاد( زندگی)    گزاره( بر تو لبخند می زند )
4-همان طوری که نهاد ممکن است یک کلمه یا بیشتر باشد، گزاره هم گاهی یک فعل است و گاهی اجزای بیشتری دارد:

من اینجا چون نگهبانم تو چون گنج      تو را آسودگی باید مرا رنج

جمله اول: من(نهاد)       اینجا چون نگهبانم( گزاره)

جمله دوم: تو ( نهاد)      چون گنجی ( گزاره)

جمله سوم:آسودگی( نهاد)  برای تو لازم است ( گزاره)

جمله چهارم: رنج( نهاد)    برای من لازم است. ( گزاره)

می بینید که نهاد در همه جمله ها یک کلمه است؛ اما گزاره بیشتر.

هجوم فتنه های آسمانی       مرا آموخت علم زندگانی

بازگردانی: هجوم فتنه های آسمانی ( نهاد) علم زندگانی را به من آموخت. ( گزاره)
در این نمونه نهاد یک واژه نیست.
5-گاهی نهاد در جمله وجود ندارد. در این موقع با نگاه به فعل یا از طریق قرینه های جمله قبلی به وجود نهاد پی می بریم. هنگام نبود نهاد به جایش « - » می گذاریم:

« - » با نگاه های کنجکاوانه و تشنه، به درس بزرگ طبیعت می نگریستم. ( چه کسی؟)

اگر به فعل نگاه کنید ، -َم در آخر فعل « شناسه » نام دارد و نهاد را به ما مشناساند؛ یعنی ( من)

« - » گفت : جان پدر! تو نیز اگر بخفتی «- » به « -» از آن که در پوستین خلق افتی.

جمله اول: « - » گفت.     ( نهاد : او ) حذف شده است.

جمله دوم: جان پدر! ( منادا) و بی فعل است.

جمله سوم: تو ( نهاد)     نیز اگر بخفتی ( گزاره)

جمله چهارم: « - » به ( بود).     ( نهاد : خفتن ) حذف شده است.

جمله پنجم: « - » از آن که در پوستین خلق افتی. ( نهاد: تو) با توجه به قرینه جمله های قبل حذف شده است.

انواع جمله , حروف ربط (درس 16 فارسی دهم و درس 7 یازدهم)

جمله ی مستقل چیست ؟

جمله ی مستقل جمله ای است که جزئی از یک واحد بزرگتر نباشد، در واقع جمله ی مستقل نیازمند اجزای دیگری نیست.

جمله ی مستقل دو نوع دارد: 1- جمله ی ساده 2- جمله ی مرکب

جمله ی ساده جمله ای است که یک فعل دارد و دارای یک یا چند وابسته است.

مانند : من روز مادر را به مادرم تبریک گفتم.

       خطوط دفاعی دشمن یکسره فروریخت.

جمله ی مرکب جمله ای است که بیش از یک فعل دارد؛

 مانند:وقتی به مدرسه رفتم باران می بارید.

       اینها دریادلان صف شکنی هستند که دل شیطان را ازرُعب و وحشت میلرزانند.

جمله ی مرکب از یک جمله ی هسته(پایه) و یک یا چند جمله ی وابسته(پیرو) تشکیل شده است.

در جمله ی مرکب هیچ یک از دو جمله ی هسته و وابسته جمله ی مستقل نیستند.

جمله ی وابسته:

جمله ای است که دارای پیوند وابسته ساز باشد.

منظور از پیوند وابسته ساز کلماتی است که جملات وابسته را به جمله ی هسته مرتبط می سازد؛ مانند: که، تا، از، برای اینکه، زیرا، تا جایی که و...

« تشخیص جمله ی پایه ازپیرو »

الف)جمله ای که مفهوم وغرض اصلی گوینده رادربرداردمعمولاًجمله­­­­ی پایه یا هسته است .

ب)جمله ی پیرو یاوابسته معمولاًهمراه بایکی ازحروف ربط(پیوند)می آید.

ج)افعال جمله ی پیرو می توانند تأویل به مصدریاصفت شوند .

د)جمله ی پیرو جمله ی ناقصی است اماجمله ی پایه جمله ای کامل ومستقل است.

مثلاً درجمله ی درس­­­­هایت رابخوان تاموفق شوی غرض اصلی امربه درس خواندن است  واین جمله پایه یاهسته است وجمله­ی تادرامتحان موفق شوی که علت آن رامی رساند وهمراه باحرف ربط تاآمده است جمله  ی پیرو یاوابسته است .

علاوه براین جمله ی پیرویاوابسته بالا رامی توان به مصدرتأویل کردوگفت:برای موفق شدن درامتحان درسهایت رابخوان .

* اگرجمله ی پیرویا وابسته بامفهوم شرط همراه باشد آن راجمله ی شرط وجمله ی پایه یاهسته راجمله ی جزای شرط یاجواب شرط می گویند.

                   اگربکوشی            موفق می شوی

                 جمله شرط               جواب یاجزای شرط

                 وابسته ،پیرو                 هسته،پایه

-«حروف ربط (نقش نمای پیوند)

این حروف دوجمله وبعضی ازآنهادوواژه رابه هم پیوند می دهند وبه سه دسته تقسیم می شوند:

1- ساده مانند:و،که ،تا،اگر،چون،چه،اما،ولی،پس،زیرا،لیکن،یا، باری و ........

2-مرکب مانند:اگرچه،بااین که، ازآن جاکه ،ازبس که ، برای این که ،چون که، درصورتی که ، باوجوداین که و.......

3- تکواژ گسسته که خودبردونوع است:تکراری وغیرتکراری

الف )تکراری : (چه .... چه )، (خواه .... خواه)،(نه .....نه) ،(هم .....هم)،(یا .....یا)و .....که بین این دوواژه ی تکراری حرف و هم می توان آورد:چه بخواهد وچه نخواهدباید این کارراانجام بدهد.

 ب)غیرتکراری:(نه تنها ....... بلکه )، (اگرچه ...... ولی )

چنانچه حروف ربط یاپیوندبین دوواژه به کارروند آن دوواژه را هم نقش می کنند وبه اصطلاح حروف پیوند همپایگی هستند مثل: علی کتاب ودفتروقلم خرید که کتاب دفتر وقلم هم نقش و مفعول هستند وحرف ربط وازنوع پیوند همپایگیاست 

اگرحروف ربط بین دوجمله به کارروند یانشانه همپایگی هستند یاوابستگی.

پیوند های همپایگی بین جمله های همپایه می آیندیعنی هیچ یک ازجمله هاجزیی ازجمله ی دیگرنیست مثل :ازدوستم دوکتاب گرفتم.یکی رامطالعه کردم وپس دادم ولی دومی راهنوزنخوانده ام.

پیوندهای وابستگی دوجمله ای رابه هم پیوند می دهندکه یکی ازآنها جمله اصلی یاهسته است ودیگری جزیی ازجمله ی اصلی که به آن وابسته یا پیرو می گویند.مثل جمله ی :ما 

می دانستیم که اوزود خسته می شود. ما می دانستیم هسته  واوزودخسته می شود وابسته  است زیرا مفعول می دانستیم است وحرف ربط که ازنوع وابستگی است .

پیوند های وابستگی عبارتنداز:که ،تا،اگر،چون ، چه ، زیرا،به شرط اینکه ،بااینکه ،هرچند ،چنا نچه ،چنان که ، اگرچه ،ولو اینکه ، همین که ،به محض اینکه ،وقتی که هنگامی که ،ازآنجاکه ،به مجرداینکه و .....

پیوندهای همپایگی عبارتند از:و،ولی ،یا، اما وتکواژهای گسسته ی (هم ...هم) ،( چه ....چه) ،(نه ....نه) ،(خواه .....خواه)،( یا ....یا) و...»              

جهش ضمیروکلمه های  دو تَلَفُّظی(درس 6 فارسی دهم و درس 6یازدهم و درس1دوازدهم)

جهش ضمیر(درس 6 فارسی دهم و درس 6یازدهم و درس1دوازدهم)

ضمیر پیوسته غالبا در متن ادبی، در یکی از دو جایگاه زیر قرار میگیرد:

الف( به فعل مّتصل میشود؛ در این صورت، «مفعول« یا «متمم»

 ب( به واژه هایی به جز فعل وصل می شود؛ در این صورت، «مضاف الیه» است.

منظور از جهش ضمیر چیست؟

اگر ضمیری مضاف الیه باشد و از مضاف الیه خود جدا شده باشد جهش ضمیر یا رقص ضمیر نامیده می شود و نباید آ ن را با کار برد بلاغی ضمیر اشتباه گرفت اما تفاوت این دو مطلب را با ذکر مثال روشن می کنیم اگر به بیت زیر دقت کنیم متوجه می شویم این دو با هم تفاوت دارند

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق    ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

 «م » در مگرم مضاف الیه است و جایگاه اصلی آ ن بعد از اشتیاق است یعنی مگر درد اشتیاقم یعنی درد اشتیاقم که در اینجا درد اشتیاق من ضمیر میم که مضاف الیه است از اشتیاق که مضاف است جدا شده است اما ضمیر «ش»در ببینمش جایگاه این ضمیر قبل از ببینم است و مفعول است برای تاکید بر فعل این ضمیر متصل مفعولی بعد از فعل می آ ید و کلا ضمایر متصل مفعولی به فعل متصل می شوند این ضمیر «ش»از جایی جدا نشده است در اصل گفتم من او را که همان «ش»است و به معشوق بر می گردد می بینم و درد اشتیاق من آ رام می گیرد اما او را دیدم و مشتاق تر شدم

کلمه های ِدو تَلَفُّظی(درس 7 فارسی دهم)

 برخی از واژه ها در زبانِ فارسی به دو صورت تَلَفُّظ می شود که هردو تَلَفُّظ،صَحیح می باشدبه این گونه واژه ها، کلمه هایِ دو تَلَفُّظی می گویند. مانند باغِبان و باغبان/  استُوار و استوار/  مهرَبان و مهربان /  مُستَمَندو مُستمند آسِمان و آسمان /  پاسِبان و پاسبان /  آشِکار و آشکار/ روزِگار و روزگار

گروه اسمی و وابسته های آن(درس 8 و17 فارسی دهم و درس 9 و درس5و 16 یازدهم ودرس 8-9 دوازدهم8)

گروه اسمی و وابسته های آن(درس 8 و17 فارسی دهم و درس 9 و درس 16 یازدهم ودرس 8-9 دوازدهم8)

وابسته های پیشین و پسین

هسته ی گروه اسمی، اسم است یا هرچه در حکم اسم باشد . ملاک تشخیص هسته ،اضافه است.

 در زبان فارسی سه نوع گروه داریم :

 گروه اسمی – گروه قیدی – گروه فعلی

هر گروه اسمی از  یک اسم به عنوان هسته درست می شود که می تواند یک یا چند وابسته  در پیش یا پس نیز بگیرد .ساختمان گروه اسمی را می توان این گونه نشان داد:

(وابسته پیشین ) +هسته +( وابسته پسین)  مثال: (این)        کتاب      (خواندنی)

پرانتز علامت اختیاری بودن است و عنصر بیرون پرانتز اجباری است ؛ به عبارت دیگر اسم وابسته هم نگیرد باز هم گروه اسمی است چون بالقوه می توان برای اسم ، وابسته  یا وابسته های متعدد آورد .

هسته ی گروه اسمی، اسم است یا هرچه در حکم اسم باشد . ملاک تشخیص هسته ،اضافه است که به طریق زیر عمل می کند:

1)وابسته های پیشین به یکدیگر اضافه نمی شوند .  این دو کتاب

2)اولین کلمه ای که نقش نمای اضافه می گیرد ،هسته است: کتاب ِ خواندنی

3)عناصری که پس از هسته قرار می گیرند، وابسته های پسین هستند که همه به یکدیگر اضافه می شوند:

کتاب ِ خوب ِ من

در دو مورد زیر وابسته ی پسین  نقش نمای اضافه نمی گیرد :

الف) نشانه ی نکره : انسانی شریف

ب)وقتی که وابسته پسین جمله ی  تأویل پذیر باشد: انسانی که شریف است .

حداکثر سه وابسته ی پیشین می تواند پیش از هسته قرار گیرد .

 وابسته های پیشین:

1)صفت اشاره : هرگاه واژه های «این»و «آن»و مشتقات آنها همراه با اسم و جانشینان اسم ذکر شوند «صفت اشاره» اند. اما اگر بی همراهی اسم و جانشینان آن ذکر شوند «ضمیر اشاره» هستند

 مثال:  این دوست از آن دوست بهتر  است

این ازآن بهتراست

 نکته: هرگاه بعد از واژه های اشاره شده مکث کوتاهی شود واژه ی مورد نظر «ضمیر اشاره» است.

   مثال: این ، مجید است این  پسر   ،خیلی  باهوش است 

 صفات اشاره عبارت اند از :  این، آن، همین ،همان،چنین،چنان ،این چنین ،آن چنان این گونه آن گونه این سان آن سان این طور آن طور  این همه آن همه این قدر آن قدر همین قدر همان قدر این اندازه آن اندازه همین اندازه همان اندازه

2)صفت پرسشی : هرگاه واژه های «  کدام ،کدامین، چه،چگونه ،چطور، چه جور ،چه سان، چه قدر، چه اندازه ،چه مقدار ،چند، چندم ،چندمین ،هیچ و....»همراه با اسم یا جانشینان اسم بیایند «صفت پرسشی»نامیده می شوند. اما اگر با اسم یا جانشینان آن همراه نباشد «ضمیر پرسشی» هستند.

 مثال: کدام  کتاب  را دوست داری؟کدام را دوست داری ؟

3) صفت  مبهم: هرگاه نشانه های مبهم « هر،همه،هیچ،فلان، چندین، خیلی، کمی، بسیاری، اندکی ،قدری، برخی، بعضی ،پاره ای، چندان ،...» همراه اسم یا جانشینان اسم ذکر شوند، «صفت مبهم» اندواگر بدون همراهی اسم و جانشینان اسم ذکر گردند «اسم مبهم» اند.

 مثال: آن همه مردم    آمدند . همه آمدند.

نکته:هرگاه « چند، چندین ، هیچ» مفهوم پرسشی داشته باشند دیگر نشانه مبهم نیستند.

 مثال: هیچ عاقلی را  می شناسی؟

4)صفت تعجبی: هرگاه واژه های «چه، ،عجب،چقدر» همراه اسم یا جانشینان اسم باشند«صفت تعجبی» هستند و اگر به تنهایی ذکر گردند «ضمیر تعجبی» اند.

 مثال:  چه کار خوبی کردی ! چه کردی ! 

 5) صفت شمارشی:

 الف)صفت شمارشی اصلی: هر گاه اعداد یک تا بی نهایت با اسم یا جانشینان اسم همراه گردند ، «صفت شمارشی» اصلی اند و اگر به تنهایی ذکر شوند «ضمیر شمارشی»اند .

مثال: یک عدد تنها است. یک ضمیر شمارشی و مسندالیه است و عدد مسند است و است فعل ربطی.

 مثال   :  یکروز  پیشت می آیم. در این جمله یک وابسته پیشین و صفت شمارشی است. 

ب) صفت شمارشی ترتیبی: صفتی است که با لفظ «-مین» یا «-م» همراه است . صفتی که با «_مین» همراه می شود  وابسته پیشین و صفتی که با « -م» همراه می شود وابسته پسین است.

 مثال:  چهارمین  ماه از آشنایی ما  فرا رسید. ماه چهارم فرا رسید

6)صفت عالی : همه ی صفت هایی که وند «ترین»را به دنبال دارند «صفت عالی» هستند

 مثال:  دیدن تو  بزرگ ترین (صفت عالی)آرزوی من است

7)شاخص: عناوین و القابی را می گویند که پیش از اسم می  آیند . شاخص ها بی هیچ فاصله ای در کنار هسته قرار می گیرندو خود اسم یا صفت هستند و می توانند در جای دیگری هسته گروه اسمی باشند .

مشهور ترین شاخص ها عبارتند از : آقا ، خانم،استاد، حاجی خواهر، برادر، عمو ،عمه ، خاله، تیمسار، سرلشکر، کدخدا، مهندس ، دکتر ، امام و......

مثال: حاج خانم سمیرا از مکه برایمان سوغاتی می آورد .

 حاج خانم از مکه برایمان سوغاتی می آورد.                                          

نکته 1) :شاخص ها به تنهایی دارای هیچ نقش نحوی ( فاعلی ، مفعولی،مسندی،...) نیستند .

نکته2) اگر عناوین و القاب با کسره ی اضافه (نقش نمای اضافه)همراه باشند، شاخص محسوب نمی شوند بلکه هسته ی گروه اسمی اند مثال:  پدر  مجید آمد   .                                                    

 قواعد هم نشینی وابسته های پیشین :

1)  نزدیک ترین وابسته ی پیشین به هسته در گروه اسمی شاخص است . این وابسته معمولا با اسم های خاص انسان به کار می رود مانند: دکتر زرین کوب

2)هم نشینی صفت ترتیبی (ـُ مین) با ممیز کاربرد اندک دارد مانند : دومین تخته قالی به فروش رفت .

3)صفت عالی نمی تواند با ممیز هم نشین شود. مثلا نمی توان گفت :بهترین کیلو پرتقال

4) اگر صفت تعجبی وابسته ی پیشین باشد،هیچ وابسته ی پیشین دیگری نمی تواند بیاید. مثلا ً نمی توان گفت چه چهار گل زیبایی!

5)صفت مبهم با صفت شمارشی و صفت اشاره هم نشین می شود . مثال:هرهشت تخته قالی به فروش رفت .

6)صفت مبهم با صفت پرسشی هم نشین نمی شود مثلا ً نمی توان گفت :چند همه کس آمدند

7)صفت اشاره دورترین وابسته پیشین به هسته است .مثال: همین هشت قطعه طلا ارزش فراوانی دارد .

 وابسته های پسین

1)«ی » نشانه ی نکره:  کتابی خریدم

2) نشانه های جمع:   دوستان ، کتابها

3)صفت شمارشی ترتیبی(همراه با پسوند -م):  کتاب چهارم   

4)صفت تفضیلی: دوست بهتر    

5)مضاف الیه : کتاب درس،  دفتر ریاضی

6)صفت بیانی:  کتاب سودمند ، دفتر بزرگ

 صفت بیانی دارای انواعی است که به اختصار به آنها اشاره می کنیم:

-بن مضارع + نده : خورنده ، بیننده، ....

  الف: فاعلی-- بن مضارع + « ا » : بینا، شنوا، دانا،....

-بن مضارع +«ان»: خندان، دوان، ....

ب: مفعولی -بن ماضی+ه : خورده ، شکسته ، ...

 ج:  لیاقت - مصدر + ی: خوردنی ، دیدنی ،....

 د:  نسبی- اسم + ی«نسبت»:زمینی، آسمانی، خاکی ، قائم شهری ،بروجردی ،

قواعد هم نشینی وابسته های پسین :

1)نشانه ی جمع نزدیک ترین وابسته ی پسین به هسته است.مثال :کلاس های پنجم دبستان تعطیل شدند.

2)نشانه ی جمع بر یای نکره تقدم دارد.کتاب هایی که تازه چاپ شده اند ...

3)وقتی نشانه جمع و یای نکره و صفت بیانی با هم بیایند مضاف الیه نمی تواند بیاید .می گوییم :دانشجویانی کوشا آمدند . اما نمی گوییم : دانشجویانی کوشا دانشگاه تهران آمدند .

4)اگر یای نکره و صفت بیانی با هم بیایند ،یای نکره را می توان پیش یا پس از صفت بیانی آورد . مثال : خوابی ترسناک دیدم . یا : خواب ترسناکی دیدم

5)یای نکره بعد از صفت شمارشی با ـُ م می آید . مثال:قرن هفتمی که در باره آن سخن می گوییم .

6)هم نشینی صفت بیانی و صفت شمارشی با ـ ُ م امروز کم کاربرد است .مثال : در چوبی سوم

وابسته وابسته:

وابسته هاي وابسته عبارت اند از:

 1- مميّز 2- مضافٌ اليهِ مضافٌ اليه 3-  قيد صفت4- صفت صفت  5- صفت مضافٌ اليه

1- مميّز:براي شمارش تعداد يا اندازه و وزن موصوف ميان عدد و موصوف اسمي  مي آيد كه وابسته به عدد است و مميّز نام دارد. مميّز به همراه عدد خود يك جا وابسته ي هسته مي شود. مميز با عدد همراه خود، يكجا وابسته ي هسته مي شود.

مثل: تن ، كيلو ،من،سير...براي وزن           دو كيلو سيب    تخته براي فرش و پتو                           دوتخته فرش

مميزها عبارت اند از: براي وزن:تن، كيلو، گرم، سير، من،...

براي طول: كيلومتر،متر، سانتي متر، ميليمتر،

«دست» براي تعداد معيني از: لباس دوخته، ميز و صندلي، ظرف...

«توپ و طاقه» براي پارچه

«تخته» براي فرش

«دستگاه» براي وسايل و لوازم الكتريكي و همانند آنها

«تا» براي بسياري از اشيا 

 مثال: دو دستگاه راديو: دو(صفت شمارشي) دستگاه(مميز) راديو(موصوف)   

2- مضافٌ اليهِ مضافٌ اليه :اسم يا ضميري كه پس از مضافٌ اليه بيايد مضافٌ اليهِ مضافٌ اليه است. در تركيب هايي از قبيل:

 زنگ مدرسه ي ما، كتاب تاريخ ايران، زنگ مدرسه ي ما ← زنگ(هسته)، مدرسه(وابسته ي هسته)، ما(وابسته ي وابسته)مضاف اليه مضاف اليه

در تركيب«كتاب تاريخ ايران» ← «تاريخ» وابسته به هسته است و نقش مضاف اليه دارد و «ايران» وابسته ي تاريخ است(يعني تاريخي كه مربوط به ايران است.) كتاب تاريخ ايران ← كتاب(هسته)، تاريخ (وابسته ي هسته)، ايران(وابسته ي وابسته)مضاف اليه مضاف اليه

مثل: دوست پدر او –                          توپ فوتبال علي      

3- قيد صفت :قيدي است كه صفت بعد از خود را توضيح مي دهد. برخي صفت ها ميتوانند قيدي همراه داشته باشند كه درجه و ميزان كم و بيشي آن را بيشتر توضيح دهد. هواي نسبتاً خوب ← هوا(هسته)، نسبتاً (قيد است و وابسته ي(خوب) و به هسته ارتباطي ندارد)، خوب(صفت است و وابسته ي هسته)

مثل: دانش آموز بسيار باهوش – هواي كاملاً آفتابي            لباس خيلي تميز

4- صفت صفت: برخي از صفتها، صفتهاي همراه خود را بيشتر معرفي ميكنند و درباره ي اندازه و درجه ي آنها توضيح ميدهند. اين صفت با صفت همراه خود، يكجا وابسته ي هسته ميشود

. رنگ سفيد شيري ← در اين تركيب «سفيد» صفت است و «شيري» وابسته ي آن است زيرا درباره ي «سفيد» توضيح بيشتري ميدهد. رنگ(هسته)، سفيد(وابسته ي هسته)،شيري(وابسته ي وابسته)صفت صفت

مثل:  بلوز آبي آسماني – كفش قهوه اي سوخته

5- صفت مضافٌ اليه: صفتي كه وابسته به هسته نيست. ميتواند از نوع اشاره، شمارشي، مبهم، پرسشي باشد. كتاب پسر بزرگتر ← كتاب(هسته)، پسر(وابسته ي هسته)، بزرگتر(وابسته ي وابسته)صفت مضاف اليه كتاب اين مرد ← كتاب(هسته)، اين (وابسته ي وابسته)صفت مضاف اليه( از نوع صفت اشاره)، مرد (وابسته ي هسته»          

 دوست كدام دانش آموز-   دانش آموز اين كلاس      -    نمره ي دانش آموز زرنگ تر    -    كتاب پسر باهوش

انواع حروف پیوند ساز(پيوند هاي وابسته ساز و هم پايه ساز)(درس پنجم فارسی دهم ودرس 17 یازدهم)

حَرف رَبط(پيوند هاي وابسته ساز و هم پايه ساز)(درس پنجم فارسی دهم ودرس 17 یازدهم)

انواع حروف پیوند

  پیوندها دو نوع اند :

1-پیوندهای هم پایه ساز:واژه های دستوری «و»،«ولی»،«اما»،«لیکن»،«یا» و....دو جمله را هم پایه می کنند

خیاط ها پول زر و سیم را گرفتند و کارگاهی عریض و طویل دایر کردند .

2) پیوندهای وابسته ساز: واژه های دستوری «که»،«تا»،«زیراکه»،«هنگامی که»،«اگر»،««اگرچه»،««وقتی که»،««چون » و....جمله های پس از خود را به جمله ی هسته وابسته می سازند :او به خیاط خانه ی سلطنتی رفت تا لباس زربفت عجیب خود را بر تن کند .

 پیوندهای پرکاربرد مانند «که »و «تا» گاه از جمله حذف می شوند ولی بالقوه وجود دارند:

 قرار شد جشنی عظیم در شهر به پا شود=قرار شد تا جشنی عظیم در شهر به پا شود .

 انواع پیوند های هم پایه ساز

 پیوندهای هم پایه سازرامی توان به دودسته تقسیم کرد:

 دسته اول:و –یا -ولی،اما،لیکن، بلکه

دسته دوم:1-هم..هم...2-چه.. چه..3-یا..یا..4-نه..نه...5-خواه..خواه..6-نه تنها..بلکه...

تفاوت این دودسته درآن است که هم پایه سازهای دسته اول فقط بین جمله ها می آینداما هم پایه سازهای دسته دوم درابتدای اولین جمله نیز می نشینند؛مثال:

دسته اول:اودرس می خواندوکارمی کند.اودرس می خواند ولی کارنمی کند.

دسته دوم:

اوهم درس می خواند هم کارمی کند

اونه تنهادرس می خواندبلکه کارهم می کند

کاربردهای پیوندهای هم پایه ساز

 کاربردپیوندهای هم پایه ساز،«درون جمله»باکاربرد آن ها«بین جمله ها»تفاوت دارند.در درون جمله واژه هاوگروه های دوسوی خودراهم نقش می کنند؛نمونه:

 من وبرادرم درس می خوانیم.برای من آب یاچای بیاور.

جمله های که بین آن هاپیوندهای هم پایه سازبیاید،درمستقل بودن،پایه بودن یا پیروبودن یکسان هستند؛یعنی اگرجمله ی اول مستقل باشدوجمله ی بعدی با آن هم پایه شود،آن هم مستقل است.و اگرجمله اول پایه باشد؛جمله دوم هم،پایه است ونهایتاًاگرجمله اول پیروباشدجمله دوم نیز،پیرواست؛نمونه:

من درس می خوانم واوکارمی کند.

اگراودرس بخواندمن کارمی کنم وبه اوکمک می کنم.

چگونگی قرار گرفتن جمله ی وابسته

1)پیش از هسته :

تا درس نخوانی، موفق نمی شوی.

2)پس از هسته:

به یاد داری که چگونه سال های سخت را پشت سر گذاشتی ؟           

3)در ضمن هسته:

از بهاری که در راه است،سخن می گویم .

 جمله های مرکبی که چند وابسته دارند

 اگر جمله ی مرکب چند وابسته داشته باشد صورت های زیر محتمل است:

 الف) جمله های وابسته با هم، هم پایه اند :

به او سفارش کردم که کتاب را بخرد و آن را به سختی مطالعه کند.

در این صورت جمله های هم پایه وابسته یک هسته اند .

ب)جمله های وابسته خود هسته ی  جمله وابسته ی دیگری هستند :

به دوستم گفتم که بیاید تا با هم مطالعه کنیم .

 در جمله ی بالا «با هم مطالعه کنیم » وابسته ی «بیاید » است . تعداد وابسته ها از لحاظ نظری نامحدود است . اما در زبان فارسی بیش از 6 یا 7 نیست .

جمله هایی که چند پایه دارند

جمله ی هسته نیز می تواند بیش از یکی یعنی دو ،سه یا چند قلو باشد . در این موارد هسته ها با پیوند هم پایه ساز به هم مربوط می شوند :

اگر تلفن کرد ،تو حتما ً برو و او را ببین .    

می توان فرمول کلی جمله را در زبان فارسی چنین نوشت : (وابسته)+ هسته+( وابسته)

 تأویل جمله ها پیرو

جمله ی وابسته در حقیقت جزیی از جمله ی هسته است که گسترش یافته است . پس این جمله ها را می توان به حالت اول برگرداند .در تأویل ، فعل جمله ی وابسته به صورت صفت یا مصدر درمی آید:

1)اگر یکی از گروه های اسمی جمله ی مرکب، جمله ی وابسته داشته باشند ،بخش وابسته به صفت تأویل می شود:

کتابی که امانت داده بودید ، پیش من است = کتاب امانتی پیش من است.

2)در مواردی جز مورد بالا فعل جمله ی وابسته تأویل به مصدر می شود و در یکی از جایگاه های نحوی زیر قرار می گیرد:

الف)نهاد: بدیهی است که ما متحدیم = متحد بودن ما بدیهی است.

ب)مفعول: باور نمی کردیم که آن ها متحد شوند= متحد شدن آن ها را باور نمی کردیم.

ج) متمم: می ترسم که مردود شوم = از مردود شدن می ترسم.

د)متمم قیدی:به بیمارستان رفتم که دوستم را ببینم = برای دیدن دوستم به بیمارستان رفتم .

ه)بدل:شما که روشنفکرید ،چرا در برابر ظلم سکوت کرده اید= شما روشنفکران چرا در برابر ظلم سکوت کرده اید .

و)مضاف الیه:انتظار نداشتم که شما زود بیایید= انتظار زود آمدن شما را نداشتم .

3)گاه فعل جمله ی وابسته با تأویل به صفت ،مسند جمله ی هسته می شود.

الف)مسند:علی بود که در خیبر را کند = علی کننده ی در خیبر بود .

تحول واژه ها در گذر زمان(درس سوم فارسی دهم ۱۲فارسی یازدهم )

تحول واژه ها در گذر زمان:(درس سوم فارسی دهم و دوازدهم فارسی)

تغییر واژگان در گذر زمان

الـف) بـه دلایل سیاسـی، فرهنگي، مذهبـي يا اجتماعي،از فهرسـت واژگان حذف شـود؛ کلماتی مانند:

وخشور = پیامبر الهی کسی که از جانب غیب پیام بیاورد

آمیغ = تبدیل شده به کلمه ترکیب و آمیزه

، خفتان (لباس جنگ)، ملطّفه ( نامه ی محبّت آمیز ) - برگستوان ( لباس رزم ) - سوفار ( دهانه ی تیر )

آزفنداک ( رنگین کمان ) - خود ( کلاه جنگی ) - خوازه ( چیزی شبیه طاق نصرت )...

ب) بـا از دسـت دادن معنـاي پيشـين و پذيرفتـن معنـاي جديـد، بـه دوران بعـد منتقـل شود؛ مثل رعنا و مزخرف و شوخ و کثیف

مداهنه = تملق و چاپلوسی  ولی درگذشته به معنی پاک کردن و جلا دادن

رعنا = زیبا و خوش تیپ ولی در گذشته از رعونت می آید یعنی نادانی حماقت و کبرورزیدن رعنا برای خانم ها به کار میرود و برای آقایان آرعن گفته می شود .

مزخرف ( قدیم : طلا باف شده، زیبا و خوش تیپ و خوش اندام   جدید : بی خود . نامنظم . نامرتب ،فریب کار و بی قابلیّت )

سوگند ( قدیم : گوگرد   جدید : قسم ) - شوخ ( قدیم : چرک   جدید : بذله گو )

کثیف ( قدیم : غلیظ    جدید : آلوده ) - دستور ( قدیم : وزیر   جدید : فرمان )

تماشا ( قدیم : گردش و قدم زدن با کسی    جدید : مشاهده کردن ) ... 

 پ) هم معناي قديم خود را حفظ كند و هم معناي جديد گيرد؛ مانند: سپر که در قدیم به سپر دفاعی گفته می شد و هم اکنون به سپر ماشین نیز سپر می گویند و یا یخچال که به یخهای بالای کوه گفته میشد و هم اکنون هم که به یخچال خانگی گفته می شود و زین که در گذشته زین اسب بود واکنون زین دوچرخه نیز گفته می شود. سپر ( قدیم : ابزار جنگ   جدید : سپر موتورسیکلت و خودرو ) 

زین ( قدیم : زین اسب   جدید : زین دوچرخه و موتورسیکلت )

یخچال ( قدیم : در کوهستان   جدید : در آشپزخانه )

دروازه ( قدیم : در ورودی شهر   جدید : در زمین فوتبال )

سفینه ( قدیم : کشتی   جدید : وسیله ی حرکت در فضا )

کرسی ( قدیم : چهارپایه   جدید : کرسی استاد )

رکاب ( قدیم : رکاب اسب   جدید : رکاب دوچرخه ، موتور سیکلت و خودرو )...

 ت) با همان معناي قديم به حيات خود ادامه دهد؛ مانند: « شادي، خنده ،سر ، دست و پا

۱- کتاب - کار - خانه - التماس - آسمان  - باران - میز - اقیانوس - گریه - شادی

نماد:درس روان خوانی( دیوار)( فارسی دهم درس2  و درس 1 دوازدهم)


از دیرباز استفاده از نماد در ادبیات رایج بوده است؛ مثلاً‌ کبوتر و آب را به ترتیب نماد «صلح و دوستی» و «نور و روشنایی» می‌دانسته‌اند. نماد در ادبیات پیش ‌از اسلام، شعر غنایی‌، حماسی، تمثیلی و عرفانی پس از اسلام، شعر اجتماعی نو و شعر حماسی معاصر به‌طور بنیادین ریشه دوانده است. پس، ادبیات فارسی سرشار از نمادهاست.
نمادهای زیبا، زیبایی شعر و عاطفه آن را چندبرابر می‌کنند.
ادبیات فارسی با توجه به بالا بودن ظرفیت زبانی‌اش در جهت به کارگیری تصاویری نظیر نماد نیازمند به کار بیشتر در این حوزه می‌باشد و بدون شناخت نماد درک آثار فاخر ادبی مشکل می‌شود.
زبان نمادین توأم با رمز، کنایه و مجاز است و تا کسی با اسرار  و اشارت‌های آن آشنا نباشد، بشارت‌های آن را در نخواهد یافت. بنابر این ضرورت، جهت آگاهی بیشتر همکاران، نمادهای به کار گرفته شده در کتب درسی را بررسی و رمزگشایی می‌کنیم. درباره نماد، نمادپردازی،‌ انواع نماد، تفاوت نماد با کنایه، تفاوت نماد با استعاره و... مطالب و مقالات زیادی به چاپ رسیده اما تا به حال در زمینه رمزگشایی نمادها در کتب متوسطه ـ تا جایی که بررسی شده ـ تحقیق خاص و مستقلی صورت نگرفته است. لذا بر آن شدیم تمام کلماتی را که به‌صورت نماد در کتب متوسطه دوم و دوره پیش‌دانشگاهی به‌کار رفته‌اند، شناسایی کنیم و پس از بیان اشارت‌های هر نماد، صفحاتی را که نماد در آن‌ها به‌کار رفته است، مشخص نماییم . اینک بازتاب نمادها در کتب‌درسی:
1- آب نماد «پاکی و حرکت»:شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند
نماد «گرفتاری و مشکلات».آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته، شاد‌ و خندانید!یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان... نماد «تعلقات مادی و عشق ظاهری و مجازی»:آن‌گاه بط... چنین پوزش خواست که من با آب چنان خو گرفته‌ام که بی‌آن زندگی نتوانم کرد.
نماد «وصال معشوق»:هر که عاشق‌تر بود بر بانگ آب/ او کلوخ زفت تر کند از حجاب
2- آسمان نماد «پاکی و قداست و بخشندگی»:به یک کرامت آبی نگاه دوخته‌اید/ کدام پنجره این‌گونه باز، سوی خداست؟
نماد «خوبی‌ها و پاکی‌ها».شب، شبی بی‌کران بود/ دفتر آسمان پاره پاره
نماد «مردم و جامعه»:ماه/ روشنی‌اش را/ در سراسر آسمان/ می‌پراکند/ و لکه‌های سیاهش را برای خود نگه می‌دارد!
3. آفتاب نماد «تابش و درخشندگی»/ آبشار نماد «جوش و خروش»:
آفتاب، خار و خس مزرعه چشم تو/ آبشار، موج فروخفته‌ای از خشم تو
4. آیینه نماد «صفا و پاکی»:مردی صفای صحبت آیینه دیده/ از روزن شب، شوکت دیرینه دیده
5. ارزن نماد «کوچکی»:درون حبه‌ای صد خرمن آمد/ جهانی در دل یک ارزن آمد
6. ازرق شامی نماد «خباثت، پلیدی و ناپاکی»:الهی که آن چشم‌های مثل ازرق شامی‌اش را میرغضب در آرد!
7. اکسیر نماد «هر چیز مفید و کمیاب»:گویند روی سرخ تو، سعدی، که زرد کرد؟ اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
8. الب ارسلان نماد «قدرت، سلطه و مقام»:سر الب ارسلان دیدی، ز رفعت، رفته بر گردون؟/ به مرو آ تا کنون در گل تن الب ارسلان بینی؟
9. انوشیروان نماد «عدالت و دادگری»:
بس پند که بود آنگه در تاج سرش (انوشیروان) پیدا/ صد پند نو است اکنون در مغز سرش پنهان
10. باد نماد «قاصد و پیک»:و باد/ تو را با مشام خیمه‌گاه/ در میان نهاد
باد صبا نماد «پیام‌رسانی و قاصد و پیک»:با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم/ که شهیدان که اند این همه گلگون کفنان
به امید آنکه شاید برسد به خاک پایت/ چه پیام‌ها سپردم، همه سوز دل، صبا را
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت/ بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
11. باز شکاری نماد «مقام دوستان و دنیاپرستان» و «درباریانی که می‌کوشند هرچه بیشتر خود را به شاه نزدیک کنند و همه مباهات آنان تقرب به شاه است»:
پس باز شکاری که شاهان او را روی شست می‌نشاندند و با خویشتن به شکار می‌بردند... چنین گفت:«من بسیار کوشیده‌ام تا روی دست شاهان جا گرفته‌ام...»
12. برگ درخت نماد «شادابی، طراوت و امیدواری»:برگ‌ها زرد و تیره/ فصل، فصل خزان بود...
نماد «لطافت»:مادری دارم. بهتر از برگ درخت ...
13. بط نماد «انسان‌های وابسته به مادیات و نازپرورده و سختی نکشیده» و «زاهدان و عابدان و صوفیانی که مدام با آب (طهارت) سروکار دارند و در ضمن مدعی کرامت و خوارق عادت‌اند.
آنگاه بط با قبای سفید سر از آب بیرون کرد و چنین پوزش خواست که من به آب چنان خو گرفته‌ام که بی‌آن زندگی نتوانم کرد.
14. بلبل نماد «عاشق»:بلبل از گل بگذرد چون در چمن بیند مرا/ بت‌پرستی کی کند گر برهمن بیند مرا
نماد «عاشق غیرواقعی»:ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
نماد «عاشقانی که گرفتار عشق زمینی هستند» و مردم عاشق‌پیشه و جمال‌پرست و کسانی که فقط اهل ادعایند نه عمل»:
بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم. با این عشق، چگونه می‌توانم در جست‌وجوی سیمرغ این سفر پرخطر را بر خود هموار کنم؟
15. بنا (در داستان دیوار)نماد «عامل جدایی انسان‌ها و برهم‌زننده تفاهم بشری»
دیوار نماد «جدایی انسان‌ها و مانع تفاهم جوامع بشری و افزایش‌دهنده بیگانگی‌ها»
همسایه نماد «جوامع بشری»
16. بنفشه نماد «انسان عابد، زاهد و سجده‌کننده»:بر سجده احساس بنفشه است، نشانی سجاده سبزی که به الوند گشوده است
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود  بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
نماد «زلف معشوق»:تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو/ پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو
17. بوقلمون نماد «دورویی، بی‌ثباتی و رنگ عوض کردن»:در همان بحبوحه بخوربخور که منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز،‌ مرا به یاد بی‌ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون... انداخته بود. نماد «هر چیز رنگارنگ و رنگ به رنگ شدن»:
روزکی چند صبر کنید... تا شما در این آینه نقش‌های بوقلمون ببینید.
18. بهارنماد «سرسبزی، طراوات و تازگی»:کسی که سبزتر است از هزار بار بهار/ کسی شگفت، کسی آن‌چنان‌که می‌دانی
نماد «آزادی و پیروزی»:اگرچه باغچه‌ها را کسی لگد کرده/  ولی بهار فقط در تصرف گل‌هاست
نماد «آزادی»: در آن کویر سوخته، آن خاک بی‌بهار/حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت/گم بود در عمیق زمین شانه بهار/بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت
19. بید نماد «لرزیدن، ترسیدن و اضطراب»:ناصر در حالی‌که سفت خود را به او چسبانده بود و مثل بید می‌لرزید...
نماد «انسان‌های ترسو و ناپایدار»:بید در شهرها و آبادی‌ها نیز بیمناک است.
20. پرچم نماد «هویت ملی»:غذایش را، تن‌پوشش را و پرچمش را ربودند.
لباس انسان، پرچم کشور وجود اوست؛ پرچمی است که بر سردر خانه خود نصب کرده است...
21. پر زاغ نماد «سیاهی و زشتی»/ دم طاووس نماد «زیبایی و رنگا‌رنگی»:
آورده‌اند که در ناحیت کشمیر متصیدی خوش و مرغزاری نزه بود که از عکس ریاحین او، پر زاغ چون دم طاووس نمودی و در پیش جمال او دم طاووس به پر زاغ مانستی.دو چشمش به‌سان دو نرگس به باغ/مژه تیرگی برده از پر زاغ
22. پروانه:نماد«عاشق واقعی و حقیقی»:ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد/ کان شمع سامان می‌دهد از شعله زرین‌بال‌ها
دل من حالت پروانه دارد/ به آتش سوختن، پروا ندارد
یک شبی پروانگان جمع آمدند/ در مضیفی طالب شمع آمدند
سوزنده چراغستم، در گوشه این مأمن/ پروانه بسی دارم، سرگشته به پیرامن
نماد «عاشق غیرواقعی و ناپایدار»:پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم/ شمعم که جان گذارم و دودی نیاورم
23. پشه/ مگس :نماد «حقارت، کوچکی و ضعیفی»:
گر بر سر خاشاک یکی پشّه بجنبد/ جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
پشّه کی داند که این باغ از کی است/ کاو بهاران زاد و مرگش در دی است
به اعضا پشّه‌ای همچند پیل است/ در اسما قطره‌ای مانند نیل است
24. پنجره:نماد «ارتباط»:پشت دریاها شهری است/ که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است...
به یک کرامت آبی نگاه دوخته‌اید/ کدام پنجره این‌گونه باز، سوی خداست؟ 
نماد «احساس و ارتباط»:من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم.
25. تشنه نماد «عاشق، عارف و جوینده حق»/ جو «نماد عالم غیب»/ دیوار «مادیات و علایق دنیوی، موانع و محدودیت‌ها»:
بر لب جو بود دیواری بلند/ بر سر دیوار تشنه دردمند
26. تور، مروارید، آبی‌ها، دریا، پریان:نماد «تعلقات و دلبستگی‌های مسیر»:
قایق از تور تهی/ و دل از آرزوی مروارید/ همچنان خواهم راند/ نه به آبی‌ها دل خواهم بست/ نه به دریا ـ پریانی که سر از آب به در می‌آرند...
27. جغد:نماد «پول‌پرستان وابسته به دنیا و مادیات و از مردم‌گریزان و گوشه‌گیران و انزواطلبان»:
آنگاه، جغد زبان به عذرخواهی گشود که من روزگاری است در ویرانه جای گرفته‌ام.
28. جو:نماد «هر چیز اندک»: ز کشتن جوی نیست پروای من/ شهادت بود ارث آبای من
29. چراغ:نماد «امید، روشنی، وطن، آزادی، هدف، شرافت»:
پسرم بار دیگر می‌پرسد/ تو چرا می‌جنگی؟/ با تمام دل خود می‌گویم/ تا چراغ از تو نگیرد دشمن
30. چشمه نماد«پاکی و جوشش، لطافت و روشنی»/ نور نماد «پرتو ایزدی»:
من مسلمانم/ قبله‌ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه، مهرم نور
31. چلچله:نماد «ناتوانی»:        ما نداریم از کسی اینجا گله/ کم نمی‌آید عقاب از چلچله
32. چین:نماد «زیبایی/ سرزمین زیبایی‌ها»: پری را از بهار چین زیادت آوردی.
سال‌ها پیش ‌نیم‌شبی از کشور چین گذشت و پری از پرهایش بر آن سرزمین افتاد.
33. حاتم طایی نماد«بخشندگی و جوانمردی».و آنچه گفتی در به روی مسکینان ببندند، حاتم طایی که بیابان‌نشین بود اگر شهری بودی از جوش گدایان بیچاره شدی.
34. حلاج نماد «عشق آسمانی و عرفانی»:چه فرهادها مرده در کوه‌ها/ چه حلاج‌ها رفته بر دارها
35. خار مغیلان نماد «سختی‌ها و دشواری‌های راه عشق»/ کعبه نماد «هدف غایی و نهایی عشق»:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور
36. خزان:نماد «یأس، ناامیدی و افسردگی»:    برگ‌ها زرد و تیره/ فصل، فصل خزان بود
37. خشت خام نماد «بی‌ارزشی»:              مور، چه می‌داند که بر دیواره اهرام می‌گذرد یا بر خشتی خام 
خشت نماد «گوشه‌ای از علایق»:           ناگهان انداخت او خشتی در آب/ بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
38. خشکی و دریا:نماد« سختی‌ها، ناملایمات و خطرات»:
بس که خشکی بس که دریا بر ره است/ تا نپنداری که راهی کوته است
در چنین ره حاکمی باید شگرف/ بو که بتوان رست از این دریای ژرف
39. خضر:نماد «راهنمایی و جاودانگی»:
بیا در بزم عشق و می و آواز، آب خضر جوانت کند.
40. داروگ:نماد «باران، پیام‌آور باران‌ رهایی و آزادی، قاصد سرسبزی و طراوات»:
قاصد روزان ابری، داروگ، کی می‌رسد باران؟
 41. درفش کاویان نماد «پیروزی»/ افریدون (فریدون) نماد «مبارزه و جهاد»:
تو یک ساعت، چو افریدون، به میدان باش، تا زان‌پس/ به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی
42. دریا:نماد «خشم و تلاطم»
شما چقدر صبور و چقدر خشم‌آگین/ حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست
نماد «جامعه»:
یک نفر دارد که دست و پای دایم می‌زند/ روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
43. دماوند:نماد «استواری، پایداری، بلندی و سرافرازی».
به استواری، معیار تازه بخشیدید/ شما نه مثل دماوند، او به مثل شماست
 44. ذره نماد «کوچکی و حقارت»:
هرکه داند گفت با خورشید راز/ کی تواند ماند از یک ذره باز؟
45. روشنی:نماد «آگاهی، عرفان و بینش»:شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند
46. زهر نماد«تلخی»/ قند نماد «شیرینی»:
زشت باید دید و انگارید خوب/ زهر باید خورد و انگارید قند
47. زیتون نماد «صلح و آرامش»:
ماه ایارش، آواز ماست/ که وقت ظهر در سایه‌ی آبی‌رنگ/ میان مزارع زیتون می‌خوانیم
48. ساحل نماد «آسایش و آرامش، رفاه و راحتی»:
ای آدم‌ها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!/ یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
49. سبزه بهار:نماد «طراوت و شادابی»: نونو طراوتی بدهد/ چون سبزه‌ی بهار
50. سپیده و سحر نماد «آزادی و رهایی»:
یکی ز شب‌گرفتگان چراغ بر نمی‌کند/ کسی به کوچه‌سار شب در سحر نمی‌زند
نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار/ دریغ کز شبی چنین، سپیده سر نمی‌زند
51. سرما نماد «ظلم و ستم و استبداد»:
سنگ روی سنگ، برای ساختن ارکی به رفعت ایمان/ شهر سرد/ مهتاب سرد/ یک تاریخ سرد
52. سرو :نماد «آزادگی»:ای سرو پای‌بسته به آزادگی مناز/ آزاده من، که از همه عالم بریده‌ام
نماد «طراوت، تازگی و جاودانگی»:مرا در دل درخت مهربانی/ به چه ماند؟ به سرو بوستانی
نه شاخش خشک گردد روز سرما/ نه برگش زرد گردد روز گرما
نماد «انسان‌های وابسته و گرفتار»:
عجب نیست از گل که خندد به سروی/ که در این چمن پای در گل نشیند
53. سنگ نماد «انعطاف‌ناپذیری و بی‌حاصلی»/ خاک نماد «انعطاف‌پذیری و حاصلخیزی»:
سال‌ها تو سنگ بودی دل خراش/ آزمون را یک زمانی خاک باش
54. سنگ خارا نماد «سرسختی و انعطاف‌ناپذیری»/ موم نماد «انعطاف‌پذیری و نرمی»:
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد/ دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
هر آدمی ای که مُهر مِهرت/ در وی نگرفت، سنگ خاراست
55. سهراب، سیاوش‌ها و تختی‌ها:نماد «شجاعت، جوانمردی، ملیت ایرانی و مرگ مظلومانه»:
این گلیم تیره‌‌بختی‌هاست/ خیس خون داغ سهراب و سیاوش‌ها/ روکش تابوت تختی‌هاست...
56. سیمرغ نماد «حق، خداوند»:ما پرندگان را نیز پیشوا و شهریاری است. من او را می‌شناسم. نامش سیمرغ است و در پس کوه قاف، بلندترین کوه زمین، بر درختی بلند آشیان دارد.
57. شب نماد آرامش‌بخشی/ طوفان نماد «خشم و خروش»:
شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد/ و طوفان از خشم تو خروش را شب نماد «ظلم، ستم و استبداد»:ما با دیو سیاه شب در آویخته‌ایم/ در کام فلق باده خون ریخته‌ایم
شب، شبی بی‌کران بود/ دفتر آسمان پاره پاره/ برگ‌ها زرد و تیره...
ای خونین‌چشم و خونین‌دست/ به راستی که شب رفتنی است
یکی ز شب‌گرفتگان چراغ برنمی‌کند/ کسی به کوچه‌سار شب در سحر نمی‌زند
58. شمشاد نماد «اندام زیبا و متناسب»:
نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک/ چند روی چو گل و قامتِ چون شمشاد است
59. شمع:نماد «معشوق»:
سهل است اگر بال و پری نقصان این پروانه شد/ کان شمع سامان می‌دهد از شعله زرین‌بال‌ها
نماد «عاشق حقیقی و پایدار»:
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم/ شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم
60. شیر و پلنگ و نهنگ نماد «قدرت،‌ توانایی و شجاعت»:
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ/ سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟
61. شیرین نماد «معشوق»/ فرهاد نماد «عاشق پاک‌باخته و راستین»:
بیستون بر سر راه است، مباد از شیرین/ خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه/ مرو از راه که آن خون دل فرهاد است
چه فرهاد‌ها مرده در کوه‌ها/ چه حلاج‌ها رفته بر دارها
62. صخره نماد «صبر و پایداری»: حضورتان چو تلاقی صخره با دریاست
63. صدف:نماد «سکوت و خاموشی»:
صدف‌وار گوهرشناسان راز/ دهان جز به لؤلؤ نکردند باز
64. طاووس:نماد «زیبایی، رنگارنگی و برتری»:
طاووس عارفان، بایزید بسطامی، یک شب در خلوت خانه مکاشفات، کمند شوق را بر کنگره کبریای او در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود برافروخت...
نماد «مردم متظاهر و خودشیفته و انسا‌ن‌های آخرت‌گرا که اعمال و کارهای خود را به امید رفتن به بهشت انجام می‌دهند» و «کسانی که فقط به فکر پاداش بهشت‌اند»:
طاووس نیز چنین عذر آورد که من مرغ بهشتی‌ام، روزگاری دراز در بهشت به سر برده‌ام...
65. طوطی نماد «جان پاک و مجرد»/ قفس نماد «تن»:
بود بازرگان و او را طوطی‌ای/ در قفس محبوس زیبا طوطی‌ای
66. طوفان نماد «مشکلات، سختی‌ها و ناملایمات زندگی»:
دریایم و نیست باکم از طوفان/ دریا همه عمر، خوابش آشفته است
 67. عقاب نماد «قدرت و بلندپروازی»:
ما نداریم از کسی اینجا گله/ کم نمی‌آید عقاب از چلچله
نماد «غرور و تکبر»:روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست/ و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:/ امروز همه روی جهان زیر پر ماست
68. عمار و بوذر نماد «زهد و تقوا»/ محمود غزنوی نماد «انسان‌های خوش‌گذران و دنیایی»:
پسندیده‌ست با زهد عمار و بوذر/ کند مدح محمود مر عنصری را؟
69. عیوق نماد «دوری، روشنایی و بلندی»:چون شبنم اوفتاده بدم پیش ‌آفتاب/ مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم 70. فانوس نماد «حق و حقیقت و روشنایی»:
آنان که فانوسشان را/ بر پشت می‌برند/ سایه‌هاشان پیش پایشان می‌افتد
71. فلق نماد «رهایی و آزادی»:با دیو سیاه شب در آویخته‌ایم/ در کام فلق باده خون ریخته‌ایم
72. قابیلیان، نماد «انسان‌های ظالم و ستمگر»/ هابیلیان، نماد «انسان‌های مظلوم و ستم‌دیده و صالح»:
قابیلیان بر قامت شب می‌تنیدند/ هابیلیان بوی قیامت می‌شنیدند
73. قارون نماد «ثروت‌اندوزی و گنج‌داری»:بزرگی را از اکابر... که در ثروت، قارون زمان خود بود ـ اجل دررسید...
هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی/ کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
74. قایق نماد «حرکت و پیشرفت، و ابزار هجرت و رفتن»:
قایقی خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب/ دور خواهم شد از این خاک غریب
75. قله نماد «پایداری و سربلندی»:بیا که از همه دشت‌ها سؤال کنیم/ کدام قله چنین سرفراز و پابرجاست؟
76. قندهار نماد «دوری و مسافت بسیار»:
درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود و هم صرفه‌جویی می‌کردند.
77. کاریز نماد انسان‌های بسیار خودخواه و خویشتن‌دوست»/ رودها نماد «مردم»:
کاریز خوش دارد خیال کند/ که رودها/ تنها/ برای این هستند/ که به او آب برسانند
78. کبوتر نماد «زیبایی»/ اسب نماد «نجابت»:
من نمی‌دانم/ که چرا می‌گویند اسب حیوان نجیبی است/ کبوتر زیباست...
79. کرکس نماد «زشتی و شومی»:و چرا در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست...
80. کوه نماد «سکوت و خاموشی»:اگر پای در دامن آری چو کوه/ سرت ز آسمان بگذرد در شکوه
81. گاو نماد «انسان‌های لایق، شایسته و صادق اما ساده‌لوح، بی‌تدبیر و فریب‌خورده»، شیر نماد «شاهان و حاکمان ترسو و زودباور»، کلیله نماد«مشاور دانا و آینده‌نگر»، دمنه نماد «افراد قدرت‌طلب، حسود و فتنه‌انگیز»:
داستان شیر و گاو از کلیله و دمنه «بازرگانی بود بسیارمال و او را فرزندان دررسیدند...
82. گز و تاق نماد «انسان‌های شجاع و مقاوم و صبور»:آنچه در کویر می‌روید، گز و تاق است، این درختان بی‌باک، صبور و قهرمان که علی‌رغم کویر، بی‌نیاز از آب و خاک... از سینه خشک و سوخته کویر به آتش سرمی‌کشند و می‌ایستند.»
83. گل:نماد «معشوق»: بلبل گفت: من گرفتار عشق گلم.
ای گل خوش‌نسیم من بلبل خویش را مسوز/ کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو
بلبل از گل بگذرد چون در چمن بیند مرا/ بت‌پرستی کی کند گر برهمن بیند مرا
نماد «عشق و محبت»:
خدا/ نه برای خورشید/ و نه برای زمین/ بلکه برای گل‌هایی که برایمان می‌فرستد/ چشم به راه پاسخ است
نماد «زیبایی و طراوت»:
همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک/ چند روی چو گل و قامت چون شمشاد است
نماد «انسان‌های آزاده از قید تعلق و وابستگی»
عجب نیست از گل که خندد به سروی/ که در این چمن پای در گل نشیند
84. گل سرخ:نماد «کمال»: ... کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ
نماد «عشق،‌ قلب انسان و زیبایی‌های جهان»: من مسلمانم/ قبله‌ام یک گل سرخ
85. گل لاله نماد «آزادگی و وارستگی»:من لاله آزادم، خودرویم و خودبویم/ در دشت مکان دارم، هم‌فطرت آهویم
86. گل نیلوفر نماد «عرفان»:کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی‌ آواز حقیقت بدویم
87. گندم نماد «باروری و برکت»:
و این سرزمین را سرشار خواهیم کرد از شادی/ لذت‌بخش و زرین چون خوشه‌ی گندم...
88. گَونَ نماد «انسان‌های گرفتار، زندانی، ساکن، دربند و وابسته به دنیا»:
«به کجا چنین شتابان؟»/ گون از نسیم پرسید.
89. لیلی و مجنون نماد«عاشق و معشوق سختی‌کشیده و ناکام»:
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر/ وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
نی حدیث راه پر خون می‌کند/ قصه‌های عشق مجنون می‌کند
90. مار نماد «معشوق زمینی که اغفال‌کننده است»:طاووس نیز چنین عذر آورد... مار با من آشنا شد، آشنایی با او سبب گردید که مرا از بهشت بیرون کنند.
91. ماه:نماد «زیبایی و درخشندگی»:گفتم غم تو دارم. گفتا غمت سرآید/ گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید
شما به هرچه که خوب است، ماه می‌گویید/ بیا که امشب، ماه است و دهر رنگ امید
نماد «انسان‌های ایثارگر و فداکار»:
ماه/ روشنی‌اش را/ در سراسر آسمان/ می‌پراکند/ و لکه‌هایش را برای خود نگه می‌دارد
92. مرداب نماد«بی‌حرکتی و سکون»:حسرت نبرم به خواب آن مرداب/ کارام درون دشتِ شب خفته است
93. مور نماد «کوچکی و ضعیفی و ناتوانی»/ سلیمان نماد «اقتدار، عظمت و پادشاهی»:
گرچه مورم ولی آن حوصله با خود دارم/ که ببخشم، بود ار ملک سلیمان از من
پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان باد است/ بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
مور چه می‌داند که بر دیواره اهرام می‌گذرد/ یا بر خشتی خام.
94. ناقد نماد «پیر راه‌دان و مرشد و انسان کامل:.
ناقدی کاو داشت در مجمع مهی/ گفت: «او را نیست از شمع آگهی»
95. نرون نماد «ظلم و ستم و غارت»:نرون مرد، ولی رم نمرده است
96. نسیم:نماد «پیک، قاصد و خبررسانی بین عاشق و معشوق»:همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی/ به پیام آشنایی بنوازد آشنا را  نماد «انسان‌های آزاد، پویا، مهاجر و کسانی که به ‌دنیا وابسته نیستند»:«به کجا چنین شتابان؟»/ گون از نسیم پرسید
97. نی:نماد «انسان جدا شده از عالم معنا، انسان آشنا به حقایق، غریب و دورافتاده از وطن و اصل خویش»:
بشنو از نی‌ چون حکایت می‌کند              از جدایی‌ها شکایت می‌کند
98. هدهد نماد «شیخ، راهنما و پیشرو، انسان کامل و آگاه به مسیر»:هدهد که پرنده دانایی بود و افسری بر سر داشت، گفت: ای یاران، من بیشتر از همه شما جهان را گشته‌ام... .
99. هُما نماد «سعادت و خوشبختی»:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را/ که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
مبارک بود چو فر هما/ اول کارها به نام خدا
100. هندوستان نماد « عالم معنا»:چون که بازرگان سفر را ساز کرد/ سوی هندُستان شدن آغاز کرد
نتیجه ‌گیری
به‌کارگیری نماد در شعر فارسی سابقه زیادی دارد. شاعران و نویسندگان با توجه به ظرفیت بالای زبان فارسی از نماد به‌عنوان ابزار بیان اندیشه‌های خود استفاده کرده‌اند. بهره‌گیری از نماد باعث می‌شود خوانندگان درک و احساس گوناگونی از آثار نمادین داشته باشند. کتب درسی دوره متوسطه هم سرشار از نمادهاست و بدون شناخت نمادها درک این آثار دشوار می‌گردد.

فعل لازم و متعدّی( درس دوم فارسی دهم  و درس2 یازدهم)

فعل لازم: فعلی که بی مفعول معنی جمله را تمام کند و یا مفعول نیاز نداشته باشد:

  سعید آمد.  سیب از درخت افتاد.  بچه ها در کلاس سر جای خود نشستند.

فعل متعدی: فعلی که بی مفعول معنی جمله را تمام نمی کند و یا مفعول نیاز داشته باشد:

  سعید کتاب را آورد.   سعید آورد ( سعید چه چیز را آورد؟)

  نسرین نامه را نوشت. نسرین نامه نوشت.  را نشانه مفعول است که می توان حذف شود.کشاورزان گندم را کاشتند.

فعل های دو وجهی برخی فعل ها هم به صورت لازم  و هم به صورت متعدّی به کار می روند:

  باران بارید. (لازم)  / کودک از دیده اشک بارید. (متعدّی)

  آب ریخت. (لازم)  /  او آبرا به زمین ریخت. (متعدّی)

فعل معلوم و مجهول

فعل معلوم: فعلی که فاعل آن معلوم باشد:  شاگردان آمدند.  شاگردان معلم را در خیابان دیدند. 

فعل مجهول: فعلی که فاعل آن معلوم نباشد:  شاگردان معلم را در خیابان دیدند  = معلم در خیابان دیده شد.

فعل مجهول از صفت مفعولیِ فعل اصلی (بن ماضی + ه یا ﻪ) و ساختهای فعل معین «شدن» ساخته می شود.

  دیده شوم – دیده شوی – دیده شوند ... خورده شوند .....  دیده خواهم شد.

فعل تام و ربطی

فعل تام: بیشتر فعل هایی که در زبان به کار می بریم مانند خوردن، رفتن، دیدن و جز آن ها بر وقوع کاری مخصوص یا داشتن حالتی مخصوص دلالت می کنند را فعل تام یا خاص گویند. 

فعل ربطی یا عام: فعل هایی هستند که معنی کامل ندارند و فقط برای «نسبت دادن چیزی به چیزی» به کار می روند و معنای آن ها با آوردن صفت یا کلمه ای دیگر کامل می شود مانند «است» . هوا روشن است.

  هنوز هوا باز نشده.   باز معنی فعل «نشده»را کامل کرده است.

معروف ترین فعل های ربطی:  بودن، شدن، و است و مشتقات آن. گشتن و گردیدن هم اگر به معنای شدن به کار رود ربطی است:

  راه علی آباد هنوز آسفالت نگردیده.  

وجهِ فعل

فعل را از جهت این که خبری را برساند یا وقوع و حالت آنرا با شک یا جز آن همراه کند یا درخواست فرمانی را برساند به سه وجه تقسیم می شود:

وجه اخباری:خورم  - می خورم – خواهم خورد

وجه التزامی:(اگر) خورم – (شاید) بخورم  - (کاش) خورده باشم

وجه امر:بخور

حذف و انواع آن :( درس دوم فارسی دهم  و درس2 یازدهم و درس 1 دوازدهم)

نکات دستوری کتاب های فارسی دهم و یازدهم و دوازدهم

1-حذف و انواع آن( درس دوم فارسی دهم  و درس2 یازدهم و درس 1 دوازدهم)

1حذف به قرینه لفظی:در این نوع حذف کلمه یا کلمات محذوف در بخشی از جمله قرار دارد .در حذف  لفظی یا ذکری اختلاف و تغییر شناسه را در نظر نمی گیریم.مثال :زهرا  و مریم آمد ند و زهره هم به دنبالشان  (آمد )در این جمله آمد می تواند به قرینه آمدند

2-حذف به قرینه معنوی : در این نوع حذف از معنا و مفهوم به آن قسمت حذف شده پی می بریم مثال:هر چه زودتر (باشد) بهتر(است)

در جمله های سوگندی فعل به قرینه معنوی (مفهومی )حذف می شود .مثال :به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

توجه -افعال و جملاتی که به قرینه معنوی حذف می شوند باید در شمارش تعداد جملات به حساب آیند

3-حذف به قرینه حضوری :در این نوع حذف قسمت حذف شده را با توجه به موقعیت و شرایط زمانی و مکانی می توان حدس زد. مثال:...........سرد شده است .که این جای خالی می تواند با توجه به شرایط مکانی و زمانی هر یک از کلمات زیر باشد (هوا -رفتارش-دیواری که تکیه داده ایم -صندلی و....)باشد. 

به عبارت های زیر توجه کنید:

الف) همنشین نیک بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد.

ب) آرزو گفت: «از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»

اما خواننده یا شـنونده از فعـل جمله اول میتوانـد بـه فعـل جملـه دوم یعنـی «اسـت» پی ببـرد. در این جملـه، حذف فعل بـه «قرینه لفظـی» صورت گرفته اسـت . در عبارت «ب»، جای فعل « داری» یا «دارید» در جمله دوم خالی اسـت اما هیچ نشـانه ای در ظاهـر جملـه، شـنونده را بـه وجود فعـل راهنمایی نمی کنـد. تنها از مفهوم عبـارت میتوان دریافـت کـه فعـل «داری» یا «دارید» از جمله دوم حذف شـده اسـت؛ در ایـن جمله، حذف به «قرینه معنوی« صورت گرفته اسـت.

هریـک از اجـزای کلام در صـورت وجـود قرینه میتواند حذف شـود. اگر حـذف به دلیل تکرار و بـرای پرهیـز از تکـرار صـورت گیـرد، آن را «حـذف به قرینه لفظـی» گویند. اما اگر خواننده یـا شـنونده از مفهـوم سـخن به بخش حذف شـده پی ببـرد، «حذف به قرینه معنوی» اسـت.